شهید احمد مَشلَب

#کاظمین
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_هشتم تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمه‌جانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان #روضه مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادران‌شان دل سنگ را آب می‌کرد. چشمم به…
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_بیست_و_نهم

نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن می‌شد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا می‌شناختی؟»

دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد می‌خواست بره #ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!»

بی‌غیرتی سعد دلش را از جا کَند، می‌ترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من می‌خواستم خیالش را تخت کنم که #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد #حرم، فکر می‌کرد وهابی‌ام. می‌خواستن با بهم زدن مجلس، تحریک‌شون کنن و همه رو بکشن!»

که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای #شیعه و #سنی حرم نذاشتن و منو نجات دادن!»

می‌دید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه می‌کنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«می‌خواست به #ارتش_آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟»

به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرف‌ها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی #ایران

از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه‌ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی‌توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم می‌رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمی‌گردی #تهران و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!»

حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ #فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟»

بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمه‌چینی می‌کرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟»

سرش را چرخاند، می‌خواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی می‌گشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو #کاظمین بمبگذاری کردن، چند نفر #شهید شدن.»

مقابل چشمانم نفس‌نفس می‌زد، کلماتش را می‌شمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...»

دیگر نشنیدم چه می‌گوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمی‌شد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس می‌کردم بلکه با ضجه‌ای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به‌جای نفس، قلبم از گلو بالا می‌آمد.

ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ می‌زدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم می‌درخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمی‌دانستم بدن آن‌ها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم.

در آغوش ابوالفضل بال‌بال می‌زدم که فرصت جبران بی‌وفایی‌هایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به #قیامت رفته بود.

اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه #زینبیه، نه بیمارستان #دمشق که آتش تکفیری‌ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را می‌سوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم.

ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمی‌خواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم می‌خندید و شیطنت می‌کرد :«من جواب #سردار_همدانی رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای #سوری یا پرستاری خواهرت؟»

و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه می‌کردم.

چشمانش را از صورتم می‌گرداند تا اشکش را نبینم و دلش می‌خواست فقط خنده‌هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!»

و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا می‌خواست زیر پایم را بکشد که بی‌پرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»...

#ادامه_دارد


✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد


@AhmadMashlab1995
بازهم غیرت کبوترها🕊
سایه بانت شدند ای مظلوم
بال دربال هم سه روز تمام
روضه خوانت شدند ای مظلوم
#علی_اکبر_امام_رضا
#کاظمین
#شهادت_امام_جوادتسلیت
🌷کانال شهیدمشلب🌷
👇👇
@AHMADMASHLAB1995
Forwarded from عکس نگار








میگن امام رضا ع خیلی به پسرشون حساسن...

نمےدونم چه حاجتی دارین؟

نمےدونم گـــیر کارِتون کجاست!!!

فقط همینو مےدونم

کلید همه قفلا به دست این خانواده است

چهارده معصوم، کلّهم نورٌ واحدٌ

امشب دلامونو بسپاریم به دست جوون ترین امام شهید
که با تولدش تو خونه ی امام رضا خداوند رحمت و برکتش رو روزی امام هشتم کرده و به نوعی باید همه حاجتا رو از در این ائمه بگیریم

و ازشون بخواهیم دعامون کنن

و از خدا بخواهیم ما رو لایق دعاشون قرار بده...
و در دنیا زیارت و در آخرت شفاعتشون نصیبمون بشه
الهی #بمحمد_بن_علی ع







#دعاکنیم_برای_آرام_و_قرار_دل_بیقراران
#شبتان_پر_از_یاد_خدا
#خادم_الشهدا
#کاظمین_حرم_امام_جوادوامام_کاظم
#به_نیابت_ازشهیدمشلب

🌹 @shahiid_sho🌹
🍃🌸کانال تلگرامی شهید احمد مشلب🌸🍃
https://t.center/ahmadmashlab1995
دعا گوی دوستان در حرم امامین کاظمین
🌷به یاد شهید احمد مشلب🌷
#کاظمین

╭─┅═🏴🏴🏴═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═🏴🏴🏴═┅─╯
#امام_جود_و_کرم
🌷🌷🌷🌷🌷
در کودکی به امامت رسید تا آزمونی بزرگ برای شیعیان رقم بخورد. خوانده بودند در قرآن کریم که یحیی(ع) در کودکی به پیامبری رسید و عیسی(ع) در گهوراه سخن گفت و خود را پیامبر خدا معرفی نموده بود. اما این بار به چشم می دیدند که کودکی از سوی خدا به پیشوایی مردم زمانش انتخاب می شود.

هر چند پیش از این امام رضا(ع) بارها درباره امامت فرزندشان محمد(ع) سخن گفته بودند اما پذیرش این موضوع برای عده ای بسیار دشوار بود که از کودکی فرمان برند. به همین دلیل بارها دانش و درایت او را آزمودند. پاسخهای قاطع و روشن امام(ع) به پرسشهای بزرگان شیعه و مطابقت آن با آموزه های امامان پیشین به ایشان اطمینان داد که او امام و پیشوا و حجت خدا بر مردم است. 
دنیای ستمگران وجود دردانه امام رضا(ع) را بیش از 25 سال تاب نیاورد. مأمون عباسی در سال ۲۰۲ق دخترش ام فضل را به عقد امام جواد(ع) در آورد و نقل است همین ام فضل با تحریک و وسوسه برخی درباریان همسرش جواد الائمه (ع) را در بغداد با زهر مسموم نمود و به شهادت رساند.

بهره ای از کلام امام جواد (ع):
* هر كه از خدا قطع امید كند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار مى كند.[1]
* هر كه به خواستگارى دختر شما آید و به تقوا و تدیّن و امانتدارى او مطمئن مى باشید با او موافقت كنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگى در روى زمین خواهید شد.
* عزّت و شخصیّت مؤمن در بى نیازى و طمع نداشتن به مال و زندگى دیگران است .
* هر كه كار زشتى را تحسین و تأیید كند، در عِقاب آن شریك مى باشد.
🌷🌷🌷🌷🌷
مرثیه: 
لب تشنه بود، تشنه ی يك جرعه آب بود💔
مردي كه درد هاي دلش بی حساب بود💔
پا می كشيد گوشه ی حجره به روی خاك💔
پروانه وار غرق تب و التهاب بود💔
از بسكه شعله ور شده بود آتش دلش
حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود❤️
در ازدحام و هلهله ی نا نجيب ها
فرياد استغاثه ی او بی جواب بود❤️
يك جرعه آب نذر امامش كسی نكرد 
هر چند آب دادن تشنه ثواب بود❤️
آخر شبيه جد غريبش شهيد شد
آری دعای خسته دلان مستجاب بود❤️
غربت برای آل علي تازگی نداشت🌹
در آن ديار كشتن مظلوم باب بود🌹
اما فدای بی كفن دشت كربلا🌹
آلاله ای كه زخم تنش بی حساب بود🌹
هم نعل تازه بر بدنش ردّ پا گذاشت🌹
هم داغديده ی شرر آفتاب بود🌹

شاعر: یوسف رحیمی
#شهادت_امام_جواد_علیه_السلام_تسلیت
#ابن_الرضا
#جوانترین_امام
#کاظمین
🌷کانال رسمی شهید احمد مشلب🌷
👇👇👇
https://t.center/AHMADMASHLAB1995
عکس اختصاصی امشب
به یاد شهید #احمدمشلب
#کاظمین
#ارسالی_کاربران

❤️کانال رسمی شهید احمد مشلب❤️
@AHMADMASHLAB1995
بازهم غیرت کبوترها🕊
سایه بانت شدند ای مظلوم
بال دربال هم سه روز تمام
روضه خوانت شدند ای مظلوم
#علی_اکبر_امام_رضا
#کاظمین
#شهادت_امام_جوادتسلیت
🌷کانال شهیدمشلب🌷
👇👇
@AHMADMASHLAB1995
🌸ماعبد توایم،پس نجابت داریم
🌸یعنی که به"کظم غیظ"عادت داریم🌸مامردم سرزمین ایران ذاتا
🌸نسبت به شماویژه ارادت داریم
#به_یاد_شهید_احمد_مشلب
#کاظمین
🌹کانال رسمی شهیداحمدمشلب🌹
👇👇
@AHMADMASHLAB1995