شهید احمد مَشلَب

#قسمت7
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
👆👆👆 #عكس_باز_شود 🕊افلاکیان خاکی... "یک روز به همراه احمد در خانه خودشان ویدئویی می دیدیم که در آن ... " ادامه در عکس بالا👆👆👆 #خاطرات_شهید_احمد_مشلب برگرفته از 📚کتاب ملاقات در ملکوت #قسمت6⃣ @AhmadMashlab1995
👆👆👆
#عكس_باز_شود

🕊افلاکیان خاکی...

"به ماشین مدل بالایش که داشتن آن آرزوی هر کسی است خیلی رسیدگی می کرد. به تیپ و قیافه اش هم همینطور یه روز از او پرسیدم..."

ادامه در عکس بالا👆👆👆


#خاطرات_شهید_احمد_مشلب

برگرفته از 📚کتاب ملاقات در ملکوت

#قسمت7
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
📚 #رمان جذاب و جنجالی📚 🔹 #او_را ... #قسمت6⃣ از این دخترای چادری خیلی بدم میومد. احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان😒 اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم😏 با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و…
#رمان
🔹 #او_را ...
#قسمت7
اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یادمون رفت میخواستیم بریم بیرون!!
ترجیح دادیم همین یکی دوساعت باقیمونده رو هم خونه بمونیم.

-دیگه چه خبر؟

-هیچی،کلاس،سعید،سعید،کلاس😊

-میگم تو خسته نشدی از این سعید؟😒
باورکن من بیشتر از یکی دو ماه نمیتونم این پسرا رو تحمل کنم!
دوست دارم آدمای مختلفو امتحان کنم.

-من...نمیدونم...من میترسم از زندگی بدون سعید.
من جز اون کسیو ندارم.😢
اصلا هیچکس نمیتونه مثل سعید باشه.

-فکر میکنی...
اینقدر باحال تر و بهتر از سعید هست که فکرشم نمیتونی بکنی.
بعدم از کجا معلوم سعیدم تو رو اینقدر دوست داره؟؟
اصلاً از کجا میدونی چندنفر دیگه نداره؟ 😏

-سعید و خیانت😳
عمرا...
سعید عاشق منه😌...

-هه.تو این پسرا رو نمیشناسی...
یه مارمولکی هستن که دومی نداره...😒

-اه...ول کن مرجان،سعید فقط با منه...

-ولی اون موقع که من با سپهر بودم،یه حرفایی از سعید میزد.....

-چه حرفایی؟؟🙁

-راجع به اخلاقای خاص سعید و تنوع طلبیش و رفیقای آبجیش و....

-حرف بیخود نزن مرجان.
من دیگه میرم،
میترسم دیرم شه.
خداحافظ...

بلند شدم و اومدم بیرون.
تمام طول راهو به حرفای مرجان و بعضی کارای مشکوک سعید فکر میکردم...😥
خیلی حالم خراب شده بود

چنددقیقه بود رسیده بودم جلوی باشگاه.
اما احساس میکردم پاهام حس نداره از ماشین پیاده شم...
حوصله هیچ کاریو نداشتم.
دور زدم و راه افتادم سمت بام تهران...
جایی که بارها با سعید رفته بودم...👫

حس میکردم روزای خوبی جلو روم نیست،باید یه چیزایی رو میفهمیدم...

شماره های مشکوک توی گوشی سعید،
گالری گوشیش که قفل بود،
آنلاین بودنش تا نصف شب،درحالیکه چندساعت قبلش به من شب بخیر گفته بود....

داشتم دیوونه میشدم😔

من بیشتر از دو سال بود که با سعید بودم!💕
من دیوونه سعید بودم...

اینقدر دوستش داشتم که هربار حس میکردم داره یه شیطنت هایی میکنه هم خودمو میزدم به اون راه که مبادا باعث جداییمون شه...

گوشیمو از کیفم درآوردم بهش زنگ زدم.

-الو سعید...

-سلام خانومم...سلام عشقم...خوبی؟

-سلام نفسم.تو خوبی؟

-ممنون. تو خوب باشی منم خوبم...

بعد از اینکه حرفامون تموم شد و قطع کردم، به خودم بابت تمام شک هام فحش دادم و تو دلم از سعید عذرخواهی کردم...
امکان نداشت سعید کسی جز منو دوست داشته باشه... 💕


"محدثه افشاری"


@AhmadMashlab1995

#انتشارحتماباذکرلینک