شهید احمد مَشلَب

#قسمت6
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
👆👆👆
#عكس_باز_شود

🕊افلاکیان خاکی...

"یک روز به همراه احمد در خانه خودشان ویدئویی می دیدیم که در آن ... "

ادامه در عکس بالا👆👆👆


#خاطرات_شهید_احمد_مشلب

برگرفته از 📚کتاب ملاقات در ملکوت

#قسمت6
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
📚 #رمان جذاب و جنجالی📚 🔹 #او_را ... #قسمت5⃣ حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم، ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم. 📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش، انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم💕 یه زنگم به…
📚 #رمان جذاب و جنجالی📚
🔹 #او_را ...
#قسمت6

از این دخترای چادری خیلی بدم میومد.
احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان😒
اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم😏

با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و پرتا رو به من میگه😠
اینقدر اعصابم خورد بود که دلم میخواست چنددقیقه برگردم عقب تا همون لحظه اول که صدام کرد بزنم تو دهنش و اون پارچه رو از سرش بکشم...

تا برسم جلو خونه مرجان،یه ریز فحش دادم و اداشو درآوردم.

-الو مرجان

-ترنم رسیدی؟

-اره،بیا بریم زود.سه ساعت دیگه باید باشگاه باشما

-اه اه اه تو چرا اینقدر فعالی؟؟استراحتم میکنی؟
اصلا تو خسته هم میشی؟؟

-مرجان جان!میشه بیشتر از این زر نزنی؟
حوصله ندارم.زود بیا بریم

-بابا من هنوز حاضر نیستم،چرا اینقدر زود رسیدی؟
بیا تو تا حاضر شم

-مرجااااان...من صبح به تو زنگ زدمممممم😠
تازه میگی زود رسیدی حاضر نیستم؟؟؟

-تو دوباره وحشی شدی؟
تیر و ترکشتم که فقط منو میگیره.
حالا اون سعید ایکبیری بود،کلی هم قربون صدقه ریخت نکبتش میرفتی😏

-مرجان ببر صداتو
میای یا برم؟؟

-ترنم من آخه آرایش ندارم...

-خب همونجوری بیا

-چی😳بدون آرایش 😱؟؟
نمیام.یا بیا بالا یا برو
من بدون آرایش پامو از این در بیرون نمیذارم!!

-ااااه...امروز هرکی به من میرسه یه تختش کمه...
درو بزن اومدم بالا...

مرجانم یکی بود لنگه خودم.
از لحاظ ظاهر و خانواده و...

فقط فرقمون این بود که پدر مادر مرجان از هم جدا شده بودن و بی کس و کار شده بود.
پدر مادر من اینقدر حواسشون به کار و پیشرفت خودشون بود که منو ول کرده بودن به حال خودم.

البته من تک فرزند بودم
ولی مرجان یه داداش بزرگتر داشت که رفته بود ایتالیا و خود مرجان هم با مادرش زندگی میکرد.

مادری که فقط به فکر قر و فر خودش بود و تو یه سالن، آرایشگری میکرد.

رفتم بالا و وقتی چشمم افتاد به مرجان،زدم زیر خنده😂

-زهرمار....به چی میخندی؟

-انصافاً حق داشتی بدون آرایش نیای بیرون😂
خیلی اینجوری ضایعی...

-خیلی...
حالا مثلاً خودت بی آرایش خوشگلی؟؟

-معلومه که خوششششگلم

-عه؟پس چرا شبیه بوم نقاشی میکنی خودتو؟😒

-دلم میخوادددد

باکلی معذرت خواهی و ادا اطوار از دلش درآوردم.

"محدثه افشاری"


@AhmadMashlab1995