صحبت کردن با مخلوقم چقدر دقیقه هایی پر از عشق و احساسی غیر قابل تعریفه...
من امام زمانمو دوست داشتم اما براشون هیچ کاری نمیکردم و با گناه دلیل طول غیبتش میشدم...
😔من شهدا رو دوست داشتم ولی حتی برای تشکر هم از اونا کاری نمیکردم...
بعد از آشنایی با
#شهید_احمد_مشلب من شدم یه دختر دیگه...
چادرم مایه ی افتخارم بود...
نمازم الویت زندگیم هست وقتی نماز میخونم میدونم دارم چی میگم چقدر با ارزشه عبادت خدا...
با شهدا رفیق شدم و وجود اونا به زندگیم رنگ و روح داده کم کم بعد از آشنایی
#شهید_احمد_مشلب با شهدای دیگه مدافع حرم مثل
#شهید_محسن_حججی و شهدای دیگه آشنا شدم...
وصیت نامه های این بزرگوارا رو میخوندم... آهنگا و برنامه های الکی گوشیمو پاک کردم
انگار یه جورایی به
#شهید_احمد_مشلب مدیون بودم...
بخاطر همین میخواستم خط به خط وصیت نامشو عمل کنم آدما وقتی یکیو دوست دارن خودشونو شبیه اون میکنن...
#شهید_احمد_مشلب ناجی من بود ... زندگیه منو نجات داد من همون روز اول که بیوگرافی و بخشی از زندگی نامه و وصیت نامشو خوندم ...
گریه میکردم از روی شرم و از روی پشیمونی از روی بی آبرویی...
😔😔😔تصمیم گرفتم دیگه اینجوری زندگی نکنم
از توبه شروع کردم برای اشتباهایی که توی گذشته داشتم ... میخواستم پاک از گناه قدم توی این مسیر بزارم
عهد بستم چادرمو هیشوقت کنار نزارم
مادرم متوجه تغیر های من شده بود و خیلی خوشحال بود از پدر و مادرم بخاطر بی احترامی های گذشته و معذرت خواهی کردم...
من خجالتی هستم و نمی تونستم پا پیش بزارم این حرفارو به پدر و مادرم بزنم ولی هر وقت از
#شهید_احمد_مشلب کمک میخواستم هوامو داشت...
هدفم درس و پیشرفتم بود دیگه نمیخواستم تنهایی توی صفحه گوشی زندگیمو بگذرونم...
وقتی تو جمع فامیل بودم نگاها و پچ پج هایی که در گوش میگفتن چرا انقد محجبه شده! چرا ساق دست کرده با اینکه آستین مانتوش بلنده!! چرا توی این گرما جوراب به این کلفتی پوشیده! چرا حتی چادرشو نمیزاره روی شونه هاش!...
ولی من جواب این پچ پچ هارو با یه لبخند میدادم...
بعضی وقتا مسخرم میکردن میگفتن... اوهوع چی شده انقد سنگین شدی...
😒کی تورو شفا داده...
خفه نشی زیر چادر تو این هوا...
چه خبر از رفیق های شهیدت!؟؟؟.
آخی متحول شدی!!چیزی از خدا میخوای؟
حاجت خاصی داری!!
خلاصه که من این حرفارو با لحن تمسخرآمیزی توی جمع میشنیدم ، اما داداش احمد همه جا باهام بود دلم قرص بود، با نگاه کردن به عکسش روی قاب گوشیم و بگ گراند گوشیم انگار گوشام کر میشدن دیگه صدای اطرافمو نمیفهمیدم...
یه روز به مادرم گفتم مامان من توی گذشتم خیلی بد بودم خیلی
😔 برام دعا کن خدا توبه هامو قبول کنه...
گفت اینکه الان توی این مسیر اتقد محکم وایسادی و به نمازو حجاب و حیا اهمیت میدی..
و دغدت خدا شناسی مهدویت هست... یعنی خدا توبه هاتو قبول کرده..
به دوست عزیز ادمین کانال هم واسه کمک مراجعه کردم که راهنماییم کردن،
#شهید_احمد_مشلب؛توی درسامم بهم کمک میکردپیشرفت خوبی داشتم...
#شهید_احمد_مشلب خدا شناسی بهم یاد داد، بهم یاد چجوری وجود خدارو حس کنم...بهم یاد داد حجابم و حریم من چقد مهمه که همه دغدغه دشمن هستش...
بهم اعتماد به نفس میداد وقتایی که ازشون حرف میزنم توی جمع: یه حس خوبی بهم دست میداد... یه جورایی ته دلم قنج میرفت که من توی زندگیم
#شهید_احمد_مشلب دارم،
هر جایی که باشم و توی هر شرایطی نمازمو اول وقت میخونم بعضی وقتا که دارم درس میخونم با خودم میگم: این چندتا صفحه رو تموم کنم بعد...
اما یاد خاطره داداش احمد میوفتم که توی کتاب
#ملاقات_در_ملکوت خوندم که چقد داداشی به نماز اول وقت اهمیت میداد،
بعضی وقتا که توی جمع غیبت هستم سعی میکنم با هر بهونه ای که شده از اونجا دور بشم... و باعث ناراحتی امام زمانم نشم...
من داداشی رو ناجی خودم میدونم
با اینکه واسه یه کشور نیستیم
با اینکه زبانمون یکی نیست، اما من باور دارم داداشی همه نوشته هامو میخونه حرف دلمو میفهمه بارها شده که دستمو گرفته و کمکم کرده...
خدای خوبم، خدای محبوبم، بهترینم ازت ممنونم که
#شهید_احمد_مشلب رو سر راهم قرار دادی، ممنونم که داداشی رو واسطه ای قرار داده ای واسه نجات دادن من
😊😊پرونده ام را جلویش گذاشتند، نگاهی به اسمم کرد و گفت: این را خودم درستش میکنم... احمد شد رفیق و بردار
شهید من
.
.
.
دوست عزیزی که تا آخر این داستانو خوندی ازت ممنونم
🙏 و میخوام با انتشار این داستان روی دخترای جامعه تاثیر بزاریم
واسه ظهور امام زمان ۱۰ تا
#اللهُمَّ العَجل لوَلیکَّ الفَرج از ته دلت بگو
😊😊🌹