شهید احمد مَشلَب

#نگاهت_واگذار_شده_است
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,23 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_هشتم کوپہ امان را پیدا میکنیم...حالا دیگر هوا کاملا روشن شده... خودت را روے صندلے قطار می اندازے...کتاب مفاتیح الجنان را از کیف بیرون مے آورم و کنارت مینشینم... کتاب را باز میکنم بین دوصفحہ اے کہ باز میشود گلبرگ هاے قرمز رنگ خوشبوے…
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_نهم

_مریم؟!مریم خانوم؟
چشم هایم را آرام باز میکنم
_پا شو رسیدیم!
بہ پنجره نگاه میکنم...ایستگاه قطار است
چندبار پلک میزنم و خمیازه اے میکشـم
دستم را میگیری و مرا از جایم بلند میکنی
چادرم را مرتب میکنم و صاف می ایستم...
ڪولہ و ساک هارا بر میداری و از کوپہ خارج میشوے بہ دنبالت مے آیم و چند کیف سبکتر را از دستت میگیرم
از قطار کہ خارج میشویم نسیم ملایم و گرمی چادرم را تڪان میدهد همچنین موهاے تو را!
از پلہ هاے قطار پایین میروے و با جدیت و کمے هم اخم بہ روبرویت نگاه میکنے و بہ سمت سالن ایستگاه قدم بر میدارے...
وقتے روبرویم را میبینم کہ خانم هاے بی حجاب خرمن رنگـارنگ موهایـشان را روے پیشانے اشان ریختہ اند و تو حتے یڪ نگاه گذرا هم بہ آنان نمے کنے انگار تمام شیرینی هاے دنیا در دلم آب میشد...
آنقدر ذوق میکنم کہ با کنترل جلوے لبخندم را میگیرم!
اینجاست کہ میگویند #نگاهت_واگذار_شده_است!
وارد سالن میشویم
وسایلمان را روے صندلے میگذاری...بہ مردم نگاه میکنم هر کدامشان یڪ جورند...تیپ هاے مختلف...دغدغہ هاے مختلف!
رویت را بہ سمتم میکنے و میگویی : بریم هتل؟!
بار دیگـر ایستگاه را نظاره میکنم کہ چشمم بہ بوفہ ی سالن میخورد!
با شیطنت میگویم : کجا بریم؟اونجا یہ چیز جا گذاشتے!
با تعجب بہ دستم کہ بہ بوفہ اشاره کرده ام نگاه میکنے و بعد از چند ثانیہ کہ منظورم را میگیرے با خنده جواب میدهے : هنوز از راه نرسیده خریدات شروع شد؟! شبیہ بچہ هاے لجباز میگویم : بریم دیگہ محمد خسیس نباش!
ساڪ هارا روے زمین میگذارے و سرت را تکان میدهے...
از حرکتت حرصم میگیرد و محکم بازویت را میگیرم و تورا بہ سمت بوفہ میکشم!
تعجب میکنے و بہ شوخے میگویی: چیکار میکنے مردم نگاه میکنن!
جواب میدهم :خب بکنن...
_عه خانم ، اینا میرن بہ بقیہ میگن!
خنده ام میگیرد و در همان حالت میگویم : نترس بابا...هنوز اینقد معروف نشدے!
وقتے بہ بوفہ میرسیم دستت را رها میکنم و یڪ سبد خرید از میان چند سبد تو در توے فروشگاه بر میدارم!
با حالت خنده دارے متعجب میشوے...بہ سمتم می آیے و آرام میگویی : میخواے چیکار کنے مگہ؟
بہ چشمانت زل میزنم و با شیطنت و تحکم پاسخ میدهم : خــــرید!
چهره ات بامزه تر میشود و می گویی : یا امام رضا...
دستہ ے سبد را روے ساعدم میگذارم و از خوراکے ها و تنقلات تا نوشیدنی ها و چیزهاے دلخواهم را داخل سبد میگذارم!
اصلا این اولین خـرید بعد از برگشت توست و من هم حسابے دلم تنگ شده بود
حالا میخواهم جبران کنم!
تو هم یڪ گوشہ ایستادے و با تعجب خنده دارے نگاهم میکنے! هر وقت کہ چشمم بہ تو می افتد لبخندم پر رنگ تر میشود و در دلم برایت دلسوزے میکنم!!
از بین قفسہ ها از هر چہ کہ خوشم آمد بر میدارم و داخل سبدم روے وسایل دیگر میگذارم!
سر انجام...
چند پلاستیک بزرگ از انواع اقسام خوراکے ها و نوشیدنی ها بہ کولہ و ساڪ هاے در دستت اضافہ میشوند!!

#ادامه_دارد...

نویسنده : خادم الشــــــــــــ💚ــهدا


@AhmadMashlab1995