شهید احمد مَشلَب

#قیمت_بیقرارهای_مادرش_چند
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,23 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
Forwarded from عکس نگار
#حتمابخونید
👇👇👇
‍ ‍ چند سال پیش عروسیش بود.اما چه عروسی!یه خانم آورده بودن مولودی میخوند و بقیه دست میزدن.کسی حق رقصیدن نداشت..حوصلم داشت سر میرفت.ولی بخاطر حرمت همسایه هم که شده بود تا اخر نشستم.خونش دو سه تا خونه از ما پایینتر بود.همسرش همیشه با چادر میومد و حجاب کامل داشت.خودش یه جی ال ایکس داشت و گاهی باهاش تند میرفت که یه بارم نزدیک بود بزنه به من.از حجاب و اینا خوشم نمیومد ولی هر وقت میفهمیدم توی کوچه هست،حجابمو رعایت میکردم.ولی...امروز وقتی مامانم چادرشو سرش کرد و دوید توی کوچه و خبر #شهادتش رو شنیدم،تنم لرزید...جواد؟؟شهید شده؟بچه چهارسالش چی؟همسرش چی؟خانوادش؟چجوری؟
اونموقع فهمیدم اون بخاطر دفاع از ما رفت و هنوزم داعش جنازشو تحویل نداده.چه دل بزرگی داشته.حالا فهمیدم چرا عروسی مجلل نگرفت و کسی حق نداشت برقصه،چون دلش واقعا با خدا بود.سرم گیج رفت وقتی دیدم با بعضی کارام دارم خون اونو پایمال میکنم.حالا فقط یه عکس مونده...نه جسدی،نه جنازه ای،نه پلاکی...
مامانش با زبون روزه گریه میکرد و جوادشو میخواست...اخه بهش قول داده بود ایندفعه ببرتش سوریه و زیارت..
دلم برا دختر کوچولوش که چهارسال سن داشت ولی با چادر میومد بیرون سوخت...
فک کن چند میلیارد هم بدن به دخترش،ولی وقتی پدر نباشه،دنیا جور دیگس...تا آخر عمرشم که پول داشته باشه،ولی سایه پدر نباشه،انگار هیچی نیس..
همسرش چی؟؟
حالا چی میشه؟؟
وظیفه من چیه؟
واقعا حقی دارن به گردن ما...
جات توی بهشته اقا جواد


🌹برای صبوری خانواده اش دعا کنید🌹
#شهید_مدافع_حرم
#جواد_محمدی
#جاویدالاثر
#کلناعباسک_یا_زینب
#قیمت_بیقرارهای_مادرش_چند
#قیمت_اشکهای_همسرش_چند
#قیمت_دلتنگی_های_دخترش_چند
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند
#چی_میتونه_جای_عزیزای_ازدسته_رفته_رو_پرکنه
#التماس_تفکر
🌷کانال رسمی شهیداحمدمَشلَب🌷
👇👇👇
https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995
Forwarded from عکس نگار
آن شب برای اولین بار این عکسش را دیدم.من چادری بودم ولی به چادرم هیچ اعتقادی نداشتم و چادر را چیزی اضاقه میدانستم و به زور سرم میکردم.من عاشق والیبالیست ها بودم و والیبال تمام زندگی من بود.غرق دنیا بودم و هدفم تیم ملی والیبال بانوان بود...
فقط از خدا همین رو میخواستم.تا این که در یکی از کانال ها به طور اتفاقی این عکس شهید را دیدم.بدام عجیب بود.هنوز نمیدانستن که او یک شهیده
هنوز متن زیر عکس رو نخونده بودمولی تاعکسش را دیدم دلم هوایی حرم شاه مشهد شدو اشک از چشمانم جاری شد
چرا؟؟؟؟
نمیدانم چرا یکدفعه دلم رفت حرم امام رضا .
اشکامو پاک کردم و متن زیر عکس رو خواندم.نوشته بود:شهید احمد مشلب به علت علاقه ی زیاد به امام رضا نام جهادی خود را غریب طوس نامیده بود.
باورم نمیشد....
لبخند این شهید به دلم نشسته بود و برام خیلی عجیب بود که چطور میشه من هنوز متن زیر عکس رو نخوندم پس چطور با دیدن عکس شهیددلم هوایی مشهد شد...
ان شب تا صبح نخوابیدم...
چند روز گذشت در کانال دیگری در حال خواندن متنی بودم نوشته بود:اگر لبخند شهیدی به دلتون نشست یعنی اون شهید شما رو به رفاقت دعوت کرده.
باورم نمیشد.....
اره شهید احمد من رو به دوستی دعوت کرده بود....
خیلی عجیب بود...
رفتم تو گوگل و دنبال همون عکس شهید احمد با پیرهن سفید بودم ولی فامیلی شهید یادم نمی اومد.فقط نوشتم شهید احمد...
کلی عکس اومده بود...
شهید احمد بود ولی من نمیشناختمش...
نمیدونستم اون پسرBMWسوار همون شهید احمده و فکر میکردم عکس لو رفته از ی پسر پولدار تهرانیه و اهمیت ندادم.
تا بالاخره عکسو پیداکردم و بعد رفتم دنبال بیوگرافی شهید..
کم کم والیبال که عشقی از اعماق وجودم بود داشت از یادم میرفت و تمام فکرم خدا و شهید احمد بود.
بالاخره زندگی نامه رو پیدا کردم و شروع کردم به خوندن.دیگه شک داشتم که اون انسان باشه.اون یک فرشته بود.
اون همون پسر BMWسوار خوشتیپه.
توی سرم کلی سوال بود.
ی پسر با تمام معیار های جوان امروزی...
ی جوونBMWسوار...
ی پسر پولدار...
ی خانواده ی خوب...
رتبه ی هفت کنکور...
یعنی واقعا اون شهیده؟؟؟
با خودم میگفتم که کی حاضره جوونی و تمام ثروت و زندگی رو فدای حضرت زینب کنه؟
هر چی میگذشت رابطه ی من با شهید بهتر میشد.
دنبال وصیت شهید بودم و با کلی زحمت پیدا کردم.
برام عجیب بودکه به همه وصیت کرده
حتی دختران...
خوشحال شدم و با ذوق بیشتری شروع کردم به خواندن.
هر چی بیشتر میخواندم اشکم هم بیشتر میشد و یاد رفتار بدم با چادرم و تند تند نماز خواندن هایم از ترس مادر و رفاقت با هم باشگاهی ها ی بد حجابم میافتادم.
طی مدت کوتاهی دگر گون شده بودم.
انگار دوباره متولد شده بودم....
غریب طوس مرا نجات داد و باز هم میگویم که ای شهید"من با تو رسیدم به خدا"
خیلی دوستام مسخرم میکنند اما این جمله ورد زبونمه که میگه"می ارزد به شادی روح برادرم شهید احمد"
از وقتی او را شناختم حاضرم جانم را فدای حضرت زینب کنم ولی حیف که دختر ها شهید نمیشوند...
از خداوند در این دنیا زیارت مزار ایشان و در اخرت نیز شفاعت ایشان را میطلبم.
خدا هیچ وقت مرا از شهید جدا نساز.
برای شادی روحش صلوات.
#داستان_آشنایی_من_با
#شهید_احمد_محمد_مشلب
#لقب_جهادی_غریب_طوس
#شهید_B_M_W_سوار_لبنانی
#قیمت_بیقرارهای_مادرش_چند
#ارسالی_یازینب
@AHMADMSHLAB1995