شهید احمد مَشلَب

#قسمت_سی_دوم
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,23 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_سی_یکم📝 اسم کربلایی من خیلی خجالت کشید. سرش رو انداخت پایین "من چیزی بلد نیستم، فقط سعی کردم به چیزهایی که یاد گرفتم عمل کنم" بلند شد و از توی وسایلش یه دفترچه در آورد. نشست کنارم - من این روش رو بعد از خوندن چهل حدیث…
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من

#قسمت_سی_دوم📝
دنیا از آن توست


باورم نمی شد
حدسم در مورد بچه پولدار بودنش درست بود اما تا زمانی که عکس های خانوادگی شون رو بهم نشون نداده بود باور نمی کردم اون پسر یکی از بزرگ ترین سیاست مدارهای جهان بود😳 اولش که گفت فکر کردم شوخی می کنه اما حقیقت داشت ...

هادی پسر یکی از بزرگ ترین سیاستمدارهای جهان بود، به راحتی به 10 زبان زنده دنیا حرف می زد و به کشورهای زیادی سفر کرده بود.

بعد از مسلمان شدن و چندین سال تقیه، همه چیز لو میره
پدرش خیلی سعی می کنه تا اون رو منصرف کنه حتی به شدت پسرش رو تحت فشار می گذاره اما هادی، محکم می ایسته و حاضر به تغییر مسیر نمیشه.

پدرش، هم با یه پاسپورت، هویت جدید و رایزنی محرمانه با دولت وقت ایران، مخفیانه، پسرش رو به اینجا می فرسته...

هادی از سخت ترین لحظاتش هم با خنده حرف می زد.

بهش گفتم: "چرا همین جا، توی ایران نمی مونی؟"🤔


نگاه عمیقی بهم کرد
"شاید پدرم برای مخفی کردن مسلمان شدن من و حفظ موقعیت سیاسیش، من رو به ایران فرستاد اما من شرمنده خدام. پدر من جزء افرادیه که علیه اسلام فعالیت و برنامه ریزی می کنه، برای حفظ جان پسرش به ایران اعتماد می کنه ... اما به خاطر منافع سیاسی، این حقیقت رو نادیده می گیره😔
وظیفه من اینه که برگردم حتی اگر به معنی این باشه که حکم مرگم رو پدر خودم صادر کنه"😉

اون می خندید اما خنده هاش پر از درد بود
گذشتن از تمام اون جلال و عظمت و دنبال حق حرکت کردن ...
نمی دونستم چی باید بهش بگم؟ ... .


ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- یه چیزی رو می دونی؟ اسم من، مناسب منه ... اما اسم تو نیست ... باید اسمت رو میزاشتی سلمان ... یا ... هادی سلمان ... .

- هادی سلمان؟😳😂بلند خندید ... این اسم دیگه کامل عربیه ... ولی من برای عرب بودن، زیادی بورم😁😂

تازه می فهمیدم چرا روز اول من رو کنار هادی قرار دادن.
حقیقت این بود هر دوی ما مسیر سخت و غیر قابل تصوری رو پیش رو داشتیم
مسیر و هدفی که قیمتش، جان ما بود ...

من با هدف دیگه ای به ایران اومدم اما هدف بزرگ تر و با ارزش تری در من شکل گرفت
امروز، هدف من ... نه قیام برای نجات بومی ها، که نجات استرالیاست ... .

من این بار، می خوام حسینی بشم
برای خمینی شدن باید حسینی شد ... .

وسایلم رو جمع کردم و اومدم بیرون ... گریه ام گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...


#پایان





و اینهم قسمت آخـــرداستانــ سرزمین زیبای من....
داستانی کاملا واقعی.....

داستانی که نتیجه اش این بود که اسلام دین برادری وبرابری سیاه وسفید...زرد وسرخ...فرقی نداره...و رهبری که نامش زینت بخش قلب جوانان کل دنیاس.... و تلاش می کنن... برای خمینی شدن ... و عاشق مقام معظم رهبری ............. التماس دعا....
یا علی
.....
التماس دعای شهادت.
سید طه ایمانی

@AhmadMashlab1995