شهید احمد مَشلَب

#قسمت_بیست_ششم
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,23 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
#رمان_دلارام_من #قسمت_بیست_پنجم اینجا قرار بی قراران است ، اول که نگاه می کنی ، بیابان می بینی و گاه سیم خاردار و پرچم و تپه های خاک ،اما اگر میدانستی که هربار ، ملائک اینجا برای قبض روح چه کسانی بال گشوده اند ، ذره ذره خاکش را سرمه چشم می کردی.... همه…
#رمان_دلارام_من

#قسمت_بیست_ششم

من هم رنگ و بوی اینجا را گرفته ام ، ساده و بی چیز دست خالی ، مثل بیابان ، تمام حجاب ها ورنگ ولعاب های دنیایی رنگ باخته اند و الان خودمم....

بی هیچ ریا و خود بینی ، تازه الان خودم رو شناختم و پیدا کردم ، کنار کسانی که نامدار سرای گمنامی اند و سال هاست از دید ما دنیا بین ها گم شده اند ....

عاطفه و مریم وناهید هم مثل من اند ، هرکدام گوشه ای ازدشت ، روی خاک تفتیده درجست و جوی خود اند ، نمی دانم اینجا که نشسته ام ، چندشهید و چه شهدایی به معراج رفته اند....

اما می دانم به هوایشان به کمکشان نگاهشان و دعایشان سخت محتاجم...

غروب است و باید بریم ، دلم نمی خواهد از هویزه دل بکنم ، چراغ خطوط مرزی ایران و عراق پیداست ازهمین جا بوی تربت می اید بوس تربت اعلی ....

خوابم نمی برد، طوری که بقیه بیدارنشوند بلند می شوم و وضو میگیرم ، نمی دانم چرا از وقتی اینجا آمده ام ، دلم نمی خواهد لحظه ای بی وضو باشم ، می روم سمت یادمان ، نور سبزی فضا را روشن می کند ....

وصدای زمزمه مناجات در هم می پیچد و به آسمان می رود اینجا حس خوبی دارد، روحت سبک است ، به سبکی تابوت شهدایی که تازه تفحص شده اند ...

خادمین شهدا هریک گوشه ای کز کرده اند ومناجات واشک می ریزند ، هیچ کس حواسش به دور وبرش نیست ، بعضی فرازهای دعای کمیل را می نالند ، آسمان همین جاست....
همین جا......


نویسنده: خانم فاطمه شکیبا



♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_بیست_ششم
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا



زینب اصرار داشت همراه من بیاد دکتر
اما بالاخره من راضیش کردم تنها برم

بعداز ۷-۸نفر نوبتم شد
دکتر بعداز معاینه چشمم با دستگاه مخصوص گفت چشمم ضعیف شده
به مدت طولانی نباید کتاب بخونم گریه کنم

وقتی بهش گفتم کاراته کار میکنم
گفت یه ضربه به چشمت بخوره
قرینه چشمت پاره میشه و کور میشی

ناراحت بودم خیلی شدید
مستقیم رفتم بهشت زهرا قطعه سرداران بی پلاک

سر مزار شهید گمنامی که همیشه پیشش میرفتم

بعداز یک ساعت رفتم مزاری ک به یاد شهید همت بود

تا عکسش دیدم
بازم اشکام جاری شد اون لحظه برام مهم نبود ک چشمام اذیت بشن کلی گریه کردم
داداش کمکم کن
من از نابینا شدن میترسم

تا دم دمای غروب مزارشهدا بودم

روزها از پی هم میگذشتن و من به فعالیتم تو بسیج و ادامه دادن ورزش کاراته بودم

تقریبا پنج ماهی از اون روزای ک دکتر گفت با فشار ب چشمت یقینا نابینا میشی میگذره

فردا مسابقه دارم
حریفم یه دختر شیرازیه
بعد از اماده شدن وارد میدان شدیم
اول مسابقه بهش گفتم به چشمم ضربه نزن

اما .....

#ادامه_دارد..

نویسنده : بانو.....ش

📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇

@AhmadMashlab1995