🕊🌷🕊🌷🌷🕊🌷🕊🌷🌷#لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۲وقتی خانواده طردم ڪردند...
به روستای پدرےام در شهریار برگشتم و مشغول ڪشاورزی شدم .
یڪ روز نگاهم به خورشید افتاد . نشستم و به فڪر فرو رفتم .
- چه ڪسی این خورشید را این قدر منظم آفریده ؟
-چه ڪسی آن را این قدر دقیق بالا و پائین می برد؟
با خود گفتم :
« خدا به همه مردم نور خورشید را مےبخشد و هیچ ڪس را به خاطر نافرمانےاش ، از آفتاب منع نمےڪند .»
تا غروب به این موضوعات فڪر مےڪردم .
من چه ڪاره ام ؟
این دنیا برای چیست؟
ما ڪجا هستیم ؟
چه خواهد شد ؟
در میان فامیلی ڪه همه مرا طرد ڪرده بودند فقط پسر عمویم احمد، مرا تحویل مےگرفت.
هرچه سوال داشتم از او پرسیدم و او جواب داد .
در آخر گفت:
« هوشنگ! دوران مارڪسیست تمام شده ! این عقاید دیگه هیچ جایی نداره!
بیا یڪ سفر برو مشهد و از اما رضا (ع) بخواه بهت ڪمڪ ڪنه و از نو، شروع ڪن »
در مشهد خیلی به امام رضا (ع) اصرار ڪردم دستم را بگیرد و راه را نشانم دهد .
داخل حرم وقتی مشغول نماز بودم یڪ باره احساس ڪردم سقف حرم باز شد و من ڪاملا حس ڪردم یڪ نور به سمت من آمد و از همان لحظه، آرامش خاصی پیدا ڪردم .
#ادامه_دارد...
#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد @AHMADMASHLABI995