شهید احمد مَشلَب

#عاشقانہ
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,23 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
#عاشقانہ_شهــدا

میخواست بره مأموریت…
گفت: راستی زهرا…
احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده…!
داد زدم: تو واقعاً‌ 15 روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده…؟!
گفت: آره…اما خودم باهات تماس میگیرم… نگران نباش…
دلم شور میزد…
گفتم: انگار یه جای کار میلنگه امین…!
جاااان زهرا…💕
بگو کجا میخوای بری…؟
گفت: اگه من الآن حرفی بزنم…
خب نمیذاری برم که…
دلم ریخت…
گفتم: نکنه میخوای بری سوریه…؟!
گفت: ناراحت نشیا…آره میرم سوریه…
بی‌هوش شدم…
شاید بیش از نیم ساعت…
امین با آب قند بالا سرم بود…
به هوش که اومدم…
تا کلمه سوریه یادم اومد…
دوباره حالم بد شد…
گفتم:امین…واااقعا،داری میر ی ی…؟
بدون رضایت من…؟💕
گفت: زهرا… بیا و با رضایت از زیر قرآن ردم کن…
حس التماس داشتم…
گفتم: امین تو میدونی که من چقدر بهت وابسته‌م…💕
تو میدونی که نفسم بنده به نفست…💕
گفت:آره میدونم…
گفتم: پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…؟
صداش آرومتر شده بود…

🍃عاشقت هستم شدیدا دوستت دارم
دلبری هایت بماند بعد فتح سوریه🍃

زهرا جان…
ما چطور ادعا کنیم مسلمون و شیعه‌ایم…؟
مگه ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم…؟
شیعه که حد و مرز نمی‌شناسه…
اگه ما نریم و اونا بیان اینجا…
کی از مم
شهید احمد مَشلَب
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_دوم وقتے بہ چهره ات نگاه میکنم حس میکنم کہ باز هم همین هارا تکرار میکنے...حس میکنم باز هم منتظر جوابے...از طرف من! نزدیک تر می آیم و دستے بہ صورتت میکنم...اصلا تو هیچ میدانے لمس زبری صورتت وقتے می خواهم قربان خستگے هایت شوم چہ با…
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_سوم

چند ساعتی ایست کہ بہ دیدار خانواده و دوستانت رفتہ ای...برای ناهارمان همان غذایی را درست کرده ام کہ همیشہ دوست داشتی!قورمہ سبزے!
هر از چند گاهی ندایی درونی وجودم را فرا میگیرد کہ عمر #عاشقانہ هایت کوتاه است بسیار کوتاه...
دستم را روے قلبم میگذارم و نفسی عمیق میکشم و سعی میکنم حواسم را از این افکار پرت کنم...
اصلا میدانے از این جا بہ بعد دوراه بیشتر ندارے!
یا نمی گذارم بروی...یا مرا هم با خودت ببرے!
با صدای زنگ تلفن بہ سمت هال میروم و گوشی را برمیدارم :
_الو؟
_ …
_الو؟؟
_ …
_محمد؟!!
_ …

جواب نمیدهی...نگرانم میکنی...تلفن را قطع میکنم تا میخواستم دوباره تماس بگیرم صدای تلفن بلند میشود! زود گوشی را برمیدارم :
_الو محمد؟!
_جان محمد؟!
_وااایـــــــــی...چرا جواب نمی دی!؟
_میخواستم صدای خانوممو بشنوم ، اشکالی داره؟
_اینـجــــــورے؟!!!
_پس چجوری؟!
_دیوونه ای به خدا...
_خــــب؛ خانوم خونہ برای ناهار چی پختہ؟
_نمی گم! با لحنی کہ شبیہ خنده اس جواب میدهی : ولی بوش تا اینجا میاد...!
در پاسخت خنده ای کوتاه میکنم و چیزی نمیگویم در جواب سکوتم میگویی : منتظرم باش!
در دلم پاسخ میدهم من مدت هاست کہ انتظارت را میکشم اما افکارم را بر زبان نمی آورم و خیلی کوتاه تایید می کنم
بعد از قطع تماست تلفن را سرجایش میگذارم و بہ ساعت نگاه میکنم چقدر فضا سوت و کور است...وقت هایی کہ نیستی براے اینکہ دلتنگے بیشتر از این امانم را نگیرد در خانہ مان نمی مانم...
بہ اتاقمان میروم و ساکت را بہ قصد شستن لباس هایت از کمد بیرون میکشم
بازش میکنم و لباس سبز نظامی ات را بیرون می آورم
#بوے_تنت را می دهد...مرحم خوبی براے تنهایی هاست!

#ادامه_دارد...

نویسنده : خادم الشـــــــــ💚ــــهدا

@AhmadMashlab1995
#عاشقانہ_شهـــدا
#شهید_عباس_ڪریمی

تواضع و فروتنے عباس😍 باور نڪردنی بود

همیشہ عادتـــ داشت
وقتے من وارد اتاق میشدم بلند میشد و بہ قامتـــ مےایستاد

یڪ روز وقتے وارد شدم روی زانویش ایستاد

ترسیدم😥 گفتم عباس چیزی شده؟!!!
پاهات چطورن؟😱

خندید😍 و گفتـــ : نه شما بد عادت شدید
من همیشہ جلوی تو بلند میشم

امروز خستم

به زانو ایستادم

میدونستم اگر سالم بود بلند میشد و مےایستاد🧐

اصرار کردم که بگہ چه ناراحتیی داره

بعد از اصرار زیاد من گفتــ : چند روزی بود ڪہ پاهام رو از پوتین درنیاورده بودم😳

انگشتان پاهام پوسیده

نمیتونم روے پاهام بایستمـ😔

عباس با همان حال، صبح روز بعد بہ منطقہ جنگـــ مےرفت

این اتفاق بہ من نشان داد ڪہ حاج عباس ڪریمی از بندگان خاص خداوند استــ.

#هر_روز_با_یک_شهید🌸🌷
☑️ @AhmadMashlab1995