「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」

#شما
Канал
Логотип телеграм канала 「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」
@aflakian1Продвигать
338
подписчиков
15,5 тыс.
фото
2,7 тыс.
видео
4,1 тыс.
ссылок
« بســمِ‌اللھ❁‌‍» •᯽• براشہیدشدن اول بایدمثݪ شہدازندگےڪنێ(:♥️ •᯽• مطالب‌‌هدیہ‌محضرحضرت‌ #زهرا‌ﷺمیباشد🥺 کپی‌بࢪاهࢪمسلمون #واجب‌صلوات‌یادت‌نࢪه:)💕 •᯽• گــوش‌ج‌ـــان(:💛 ⎝‌➺ @shahide_Ayandeh313 •᯽• از¹³⁹⁴/¹⁰/²⁷خـادمیم🙂💓
هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب

رمان محتوایی ناب👌
#هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے

قسمت #بیست_ودو


حانیه گفت:
_نامرد مقاومت میکنه.😕
ریحانه گفت:
_پشیمونی که جوابشو میدادی؟🙁
گفتم:
_نمیدونستم اینقدر کینه ای و بی فکره. ولی حتی اگه میدونستم هم بازم جوابشو میدادم،👌حتی اگه میمردم هم پشیمون نبودم. #آسیبی که #سکوت امثال ما به اسلام میزنه #کمتر از #حرف_های اشتباه امثال شمس #نیست.

در باز شد و محمد اومد نزدیک و گفت:
_شمس اعتراف کرد.😊


دو روز بعد مرخص شدم...
بعد یک هفته استراحت تو خونه حالم خوب شده بود.ولی دستم باید چهل روز تو گچ میموند.دوست و آشنا و فامیل برای عیادتم میومدن.😅
بچه های دانشگاه هم اومدن.

حانیه خیلی ناراحت بود.گفت:
_ امین میخواد بره سوریه.

معلوم بود هرکاری کرده که منصرفش کنه.
بیشتر از یک ماه از اون روز گذشته بود که خانواده صادقی اومدن عیادت من. سهیل؟؟!!!😳 سهیل خیلی تغییر کرده بود.😟سه ماه از دیدار اون شب توی پارک گذشته بود.
سهیل الان جوانی خوش تیپ، مؤدب، محجوب و سر به زیر بود.ته ریش داشت😊 ولی دکمه یقه شو نبسته بود.😆🙈مثل خواهری که از دیدن برادرش خوشحال میشه از تغییراتش خوشحال شدم.😊
کاش محمد اینجا بود و سهیل رو میدید. فقط سهیل و پدر و مادرش اومده بودن.

بابا با آقای صادقی صحبت میکرد و مامان با خانم صادقی.
من و سهیل هم ساکت به حرفهای اونا گوش میدادیم.هر دومون سرمون پایین بود.همه ساکت شدن.
سرمو آوردم بالا،دیدم پدر و مادرامون به من و سهیل نگاه میکنن و لبخند میزنن.سهیل هم بخاطر سکوت جمع سرشو آورد بالا.جز من و سهیل همه خندیدن.
آقای صادقی به بابا گفت:
_آقای روشن!این جوون ها از صحبت های ما پیرمردها حوصله شون سرمیره، اگه اجازه بدید برن باهم صحبت کنن.😊

من خیلی جا خوردم...
سهیل هم تعجب کرده بود.بابا که از تغییرات سهیل خوشش اومده بود به من گفت:
_دخترم،با آقا سهیل برید تو حیاط صحبت کنید.😊

💭یاد محمد افتادم که گفته بود دیگه نه میبینیش،نه باهاش صحبت میکنی.

نمیدونستم چکار کنم...😕😟
آقای صادقی به سهیل گفت:
_پاشو پسرم.
سهیل بامکث بلند شد.ولی من همچنان سرم پایین بود.مامان گفت:
_زهرا جان! آقا سهیل منتظرن.😊

بخاطر حرف مامان و بابا مجبور شدم قبول کنم...
من روی تخت نشستم و آقاسهیل روی پله،جایی که من اون شب نشسته بودم.اینبار سعی میکرد فاصله شو حفظ کنه.چند دقیقه فقط سکوت بود.گفتم:
_چه اتفاقی براتون افتاده؟

همونجوری که سرش پایین بود بالبخند گفت:
_ظاهرا اتفاقی برای شما افتاده که ما اومدیم عیادت.
خنده م گرفت،خب راست میگفت دیگه،ولی جلوی خنده مو گرفتم.🙊

گفت:
_بعد از اون شب ذهنم خیلی مشغول شده بود. #جواب سؤالامو گرفته بودم ولی خیلی چیزها بود که باید یاد میگرفتم.👌 خیلی #مطالعه کردم.ولی فقط برای پیدا کردن جواب سؤالام.اما کم کم بهشون #عمل میکردم.اوایل فقط برای این بود که به خودم و شما #ثابت کنم این چیزها آرامش نمیاره.ولی کم کم خیلی آرومم میکرد. #آرامشی رو که دنبالش بودم داشتم پیدا میکردم.

-خوشحالم پیداش کردین.حسی رو که با هیچ کلمه ای نمیشه توصیفش کرد.

-دقیقا.از این بابت خیلی به شما مدیون هستم.

-من با خیلی ها در این مورد صحبت میکنم،اما #همه مثل شما پیداش #نمیکنن. این نشون میده #شما هم #دنبالش_بودید.این #توفیقی بود که خدا به من داد وگرنه خدا کس دیگه ای رو برای شما میفرستاد.

دوباره سکوت شد.گفتم...





اولین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم

ادامه دارد.....
🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊

گویند #شهادت مهر قبولی ست
که بر دلتـ❤️ می خورد...

#شهدا...
دلم لایق مهر شهادت نیست😔

💥اما
#شما که نظر کنید...
این کویر تشنه، دریـــا می شود
با عطر #شهادت🌷

التماس دعا

#نـࢪدبـاݧ‌آسـمـاٰݩ
@aflakian1
*#واکنش #زینب‌سلیمانی به صوت جنجالی ظریف*

*#ظریف بخوانید اما درشت تکرار کنید* ...
راست می‌گوید که میدان با میز فرق دارد، او اساساً حاصل یک تَکرار بی‌جاست، نه یک‌اقدام بجا...

آقای دیپلمات، شما یادتان نمی‌آید،
*#مرد میدان ما* آن روز که در زیر آفتاب سوزان جنوب پوست می‌انداخت، تو در حال درست کردن اتوی کت و شلوارت در نیویورک بودی و در حال نوشتن پیش نویس ۵۹۸ و جام زهر.
تو سنگین‌تر از خودکار را بلند نکرده‌ای تا داغی و حرارت قنداقه‌ی آفتاب خورده‌ی کلاش را زیر آفتاب داغ خوزستان در دستت حس کنی.
تو مجبور نبوده‌ای آب آفتاب خورده بخوری و روی خاک دراز بکشی و خون رفقایت را که روی صورتت پاشیده پاک کنی و تکه‌های بدنشان را درون گونی جمع کنی و برای والدینشان ببری.
آن روز که مرد میدانِ ما اشرار تنیده در کالبد خسته‌ی سیستان را ازاله می‌کرد، شما در سعد آباد با همین مستر ریش قشنگ در حال مالیدن پاچه اروپایی‌ها برای امضای معاهده‌ی ننگین سعد آباد بودید.

*#شما قفل‌های زیادی زده‌اید*
از تأسیسات هسته‌ای تا دهان منتقدان...
حق داری *قتیل نیمه شب جمعه دی ماه بغداد* را مقصر ناکامی هایت بدانی.
او مرد میدان بود و امنیت مذاکرات شما را هم تأمین می‌کرد.
*#تو با کَری ور میرفتی و قدم میزدی، که او در ادلب، حلب، نبل و الزهرا و موصل، خاکریز به خاکریز دنبال شهادت و فتوحات شیربچه های انقلاب خمینی بود.*
مکتب ولنجک نمی‌فهمد عمق استراتژیک اندیشه‌ی روستای قنات ملک رابُر کرمان را.

آقای دیپلمات؛
*#این حنایی که امروز بر کاکل ملت می‌بندید، دیگر رنگی ندارد*
کار اندیشه‌ی غرب لیس شما تمام است
*#مذاکرات و ورق پاره‌ی برجام شما به جهنم خواهد رفت*
و خودتان به جایی آنطرف تر از برجام...
اما راکت‌های غزه به تلاویو رسیده است.
و موشکهای انصارالله به ریاض،
صاروخ‌های حزب‌الله به دیمونا،
تا صدای پوتین ما را پشت دیوارهای حیفا بشنوند.
آقای دیپلمات دوست دارید نقش شمارا در " *#گاندو۳* " چه کسی بازی کند؟
یادت هست کدخدای شما را خدای ما با شنهای طبس خار کرد؟
*#یادت باشد خون فرمانده دامن گیر است جناب!*
سرخاب و سفیدآب دیپلو_ماتیک سازشگرانه را با کدام آب و صابون می‌شود پاک کرد.
گرد و خاک شلوارتان را بعد از زانو زدن در مقابل امیر کویت چه کسی پاک کند؟
اینجا محاسن مردان خدا با خون خضاب می‌شود و لباسشان در آتش اشتیاق وصل خاکستری می‌شود.

*#سهم شما از سازش ۱۰۰ سکه بود و یک مدال حلبی از دست پرزیدنت، اما سهم او یک موشک بود و یک نشان ذوالفقار از نائب امام عصرش.*
🗣🗣
📡🗣

+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓

| @aflakian1 |
#شهدا مراقب #شما هستند
#شما هم مراقب #اعمالتان باشید🌷
#خادم_المـهـدـے
ــــــــــــــــــــ🕊

°•| @aflakian1 |•°
گویند #شهادت مهر قبولی ست
که بر دلتـ❤️ می خورد...

#شهدا...
دلم لایق مهر شهادت نیست😔

💥اما
#شما که نظر کنید...
این کویر تشنه، دریــ🌊ـا می شود
با عطر #شهادت🌷

@❀••┈••❈✿@aflakian1✿❈••┈••❀
گویند #شهادت مهر قبولی ست
که بر دلتـ می خورد...

#شهدا...
دلم لایق مهر شهادت نیست

اما
#شما که نظر کنید...
این کویر تشنه، دریـــا می شود
با عطر #شهادت

+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓

|