✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب
✨🌷رمان محتوایی ناب
😍👌🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے🌷 قسمت
#هفتاد_وچهاراز عکس العمل شون فهمیدم آقای موحد همیشه به این شیوه لباس میپوشه.
😕مامان به بابا گفت:
_بهتون گفتم بهش بگید شیوه لباس پوشیدنش رو عوض کنه،زهرا خوشش نمیاد.
☺️بابا به من گفت:
_چرا از روی ظاهر قضاوت میکنی؟
😊☝️-بابا،بسته ای که روش عکس پفک باشه توش زعفران نیست.ظاهر آدم نشان میده که اون آدم چطور فکر میکنه.
🙁مامان بالبخند گفت:
_یعنی میخوای بخاطر لباس پوشیدنش بهش جواب رد بدی؟
😉بالبخند گفتم:شاید.
😌به بابا نگاه کردم و گفتم:
_دلیل شون چیه؟خودنمایی و جلب توجه؟
😟-وحید هم متوجه تو شد؟
-نه.
😕-چرا؟
😊-عصبی بود.
🙁-چرا؟
-یه دختری مزاحمش شده بود.
دوباره مامان و بابا بلند خندیدن.
☺️😁بابا گفت:
_اگه دنبال جلب توجه بود پس چرا وقتی بهش توجه شد،عصبی شد؟
😊☝️-پس آدم دو رویی هست..
😕با ظاهرش یه چیز میگه،با اخلاقش یه چیز دیگه.با ظاهرش میگه به من خاص توجه کنید بعد که بهش توجه میکنن با تندی طردشون میکنه...اینطوری با روح و روان آدمها هم بازی میکنه.به نظرم همچین آدمی قابل اعتماد نیست.
😐-ولی خیلی ها میگن خوش تیپه؟
😊- ولی این شیوه لباس پوشیدن اسلامی نیست.در شأن یک مسلمان نیست که اینطوری لباس بپوشه.از نظر اخلاق اجتماعی هم اینطور لباس پوشیدن مناسب نیست.
😑به همون دلایلی که خانم ها باید مراقب باشن پوشش مناسب داشته باشن، آقایون هم باید مراقب لباس پوشیدن شون باشن.
😕-همین حرفها رو به خودش بگو. شاید از این جنبه بهش فکر نکرده باشه یا شاید خصوصیات خانم ها رو نمیدونه.
😊-شما بهش نگفتین؟
-نه.
-چرا؟
🙁-میخواستم تو بهش بگی چون میدونم تو یه جوری بهش میگی که خودش به این نتیجه برسه.
😉-ولی من نمیخوام باهاش رو به رو بشم.
😒دیگه بابا و مامان چیزی نگفتن...
هر دو شون میدونستن فکر کردن به کسی جز امین چقدر برای من سخته
😞 و من فقط بخاطر خدا و
#بخاطراوناست که دارم اینکا رو میکنم. هرروز و هرشب از خدا کمک میخواستم.
چند وقت بعد با محمد بیرون قرار گذاشتم... بهش گفتم:
_به بابا گفتم درموردش فکر میکنم.
-الان داری فکر میکنی؟!!بعد چند ماه که بهش جواب رد دادی؟!
😕-یعنی نا امید شده؟
😟-اونجوری که تو جوابشو دادی چه انتظاری داری الان؟
😌😁متوجه شدم داره الکی میگه.بلند شدم و گفتم:
_باشه.چه بهتر.پس دیگه حرفی نمیمونه.به مریم سلام برسون.خداحافظ.
😊دو قدم رفتم.صدام کرد.گفت:
_بیا بشین.حالا صحبت میکنیم.
برگشتم سمتش،بالبخند نگاهش کردم.فهمید سرکار بوده.اخمهاش رفت تو هم
😠 بعد لبخند زد.نشستم.
بعد چند دقیقه سکوت محمد گفت:
_وحید پسر خوبیه.واقعا اخلاق خوبی داره. مسئولیت پذیر،با ادب،مهربون و بامحبت،دست و دل باز.
-اونوقت این دوست شما صفت منفی نداره؟
😅محمد لبخند زد و گفت:
_چرا،داره.خیلی پرروئه..نه پرروی بی ادب. اصطلاحا اعتماد به نفس زیادی داره.
😁یه کم که گذشت،گفت:
_وحید کارش خیلی سخته.
😐به من نگاه کرد:
_زهرا
نگاهش کردم.
-با وحید ازدواج نکن.
😒-بخاطر کارش میگی؟
😟-آره...امین سه بار رفت سوریه.که تو دو بارش رو همسرش بودی.ولی وحید کارش اینه.
#مأموریت زیاد میره.
😕-ماموریت هاشون فقط سوریه ست؟
😟-نه..اتفاقا اجازه نمیدن وحید خیلی بره سوریه. ماموریت سوریه رو امثال من میریم.ماموریت های
#سخت_تر و
#خطرناک_تر و
#مهم_تر رو به وحید میدن.
-یعنی مأموریت هاشون چجوریه؟
😳چه جاهایی میرن؟
😳چکار میکنن؟
😳مربوط به چه موضوعاتی هست؟
😳-زهرا،من نمیتونم توضیح بدم.....
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائمادامه دارد....