«فريادِ بحرين»
منم بحرینِ نفت آلوده دامن
که بر تن آتشم افروخت دشمن
منم ایرانزمین را زرفشان خاک
منم ایرانیان را پاک مسکن
جنوب ملک را باغی فرحزا
خلیج فارس را جایی مزین
به هنجار منوچهری سخنگوی
بهکردار حمیدالدین قلمزن
هم از گفتارِ سعدی حکمتاندوز
هم از اشعار حافظ سینهآکن
به ایران فخر دارم همچو رستم
زِ ایران نام دارم همچو قارَن
به پایش سر فرود آرم به تعظیم
چنان کاندر برِ بتها برهمن
بپایم چون نهد بیگانه زنجیر؟
که باشد طوقِ ایرانم به گردن
از ایران یاد دارم داستانها
زِ عهدِ گیو و گودرز و تهمتن
زِ من بنیوش وصف کاوه و جم
زِ من بشنو حدیث زال و بهمن
چه شیرین قصهها دارم زِ خسرو
هم از شیرین، مهین بانوی ارمن
به تاریخِ وطن دارم چه بسیار
نصیب از افتخاراتِ مدون
به دورِ اردشیر و عهدِ شاپور
مرا پیوند ایران بود متقن
درود من به شه عباس کزمهر
زِ قصدِ پرتغالم داشت ایمن
بهعصرِ نادرم چون عهدِ عباس
امان بود از گزند دیوِ ریمن
من آن فرزانه فرزندِ دلیرم
که باشم پاسدارِ مامِ میهن
از ایران دورم و بیگانگان را
بهچاهِ جور، دربندم چو بیژن
تنی را مانم از این قِصه بیسر
سری را مانم از این غُصه بیتن
چرا پژمرده گردم، من که باشم
گلِ بویای این دیرینه گلشن!
گریبان چاک خواهم زد کز اندوه
دلی دارم بسان چشم سوزن!
به تهرانم که خواهد برد پیغام؟
که دارم شکوه زآمریکا و لندن!
مرا از شیخ عار آید که دارم
نشان از شهریاران دژافکن!
من از دریادلی گشتم گهرخیز
که والاگوهرم جویای گَرزَن!
به دل گنجینهها دارم پر از سیم
هم از زرّ سیه قیرینه مخزن!
زر اندر معدنم زآنِ اجانب
دل اندر سینهام چون تفته آهن!
چو شد بیگانه از نفتِ من آگاه
روان شد از پی تاراجِ معدن!
از ایرانم بهدور افکند تا گشت
چو شامِ تیره بر من روزِ روشن!
مرا احوال شد زار و دژمناک
مرا گلزار شد مانندِ گلخن!
منم زندانی و خواهم کز ایران
بتابد نور امّیدم زِ روزن!
نوایی کآیدم زآن خطّه در گوش
کند شادم به سانِ بانگِ اَرغَن!
نسیمی کآید از گلزارِ ایران
مرا خاطرنواز آید چو سوسن!
مرا در سایهی دادار یکتا
چه باک از قدرت دیو و هریمن؟
کز ایرانم جداکردن، همانا
بود چون آب کوبیدن بههاون!
زِ فرزندانم ار پرسند روزی
کزآنِ کیستند از مرد و از زن؟
خروش آید، کز ایرانیم ایران
فدای خاک او جان و سر و تن!
ادیبا وصفِ حالِ من نکو گوی
که گردد بس اثر پیدا زِ گفتن!
این قصیده به سال ١٣٢٨ در شکایتگزاری از حسبحال جزیرهی بحرین سروده شده، و چندین بار در روزنامههای تهران و شهرستانها چاپ شده است.
@AdibBoroumand
اديب برومند، سرود رهايى، چاپ دوم، عرفان، تهران ١٣٨٤، صص٣١٥-٣١٧