ماندن به چه امیدی؟
تا صحبت معشوق و حرف از دل سنگ آید...
پشت سر هم عطسه با صبر و درنگ آید!
یه ثانیه میخندم از فرط شکم سیری
یک عمر ولی غم از هر سو چو خدنگ آید
از زیر و زِبَر هر دم سنگاست که میبارد
سنگی که فقط پیش پای منِ لنگ آید
کو معجزهی حذف غم از دل بی کینه؟
کو شوق سرودی که با نغمهی چنگ آید؟
ماندن به چه امیدی؟وقتی دل نادان هم
با شیوه ی صلح خویش با من سرجنگ آید
هرشب که به اصرار بیجای دلم روی؛
پیشانیِ دنیایم یک لکه ی ننگ آید
از شعله ی تزویرِ اندیشهی هر نوبر
بر خرمن موهایم خاکسترِ رنگ آید
شاعر چه کند وقتی قلبش شده آواره؟
طفلک چه کند ذهنش جز اینکه به هنگ آید؟
سنگینیِ دیوار و هم درد غم یار و...
هم شِکوهی بسیار و هم قافیه تنگ آید!
کوتاه کنم قصه از بسکه اراجیف است
"چون قافیه تنگ آید شاعر به جفنگ آید"
شعر و آوا: #شیوا_صالحی
کاری از #رادیو_اسموک
@shiva_salehi