#برشی_از_کتاب :
«و من تازه یادم افتاد که باز حوله را فراموش کردهام و
تو مثل همیشه نخواستی که من خجالت بکشم. خندیدی و گفتی: حولهٔ رزمندهها آستین پیرهنشونه.
بعد رفتی کنار نهال گیلاس. خودت آن را در حیاط خانهمان کاشته بودی. نگاهش کردی و گفتی: هنوز بزرگ نشده.
و من بی هیچ پاسخی تکیه دادم به درخت چنار و پرسیدم: اگه رفتی کی برمیگردی؟
و
تو باز سکوت کردی. هیچ نگفتی و من سؤالم را دوباره تکرار کردم. گفتی: بهزودی برمیگردم؛ یه روز که درخت گیلاسمون شکوفه داد.
اخم کردم و رویم را از
تو برگرداندم و گفتم: مگه قراره چند سال
تو جبهه باشی؟
وقتی دیدی گفتهات ناراحتم کرده، خواستی از دلم درآوری. گفتی: مگه همیشه درختا شکوفه میدن؟! آدما پر از شکوفهان؛ شکوفههای گیلاسی که توی چهرهشون میشکفه، مثل شکوفههای لبخند
تو... . »
📚 مجموعه داستان
#وقتی_تو_بیایی نوشتهٔ
#مینا_محمدی______________#ادب_فارسی #آفرینش_های_ادبی#حوزه_هنری #کتاب #داستان #ادب_فارسی #رمان #نویسنده #کتاب #مجموعه_داستان #داستان_کوتاه@adabefarse