🖊 #زمستان_سرد_و_شمعدانیهای_ترمهایچشم هایش داد می زند دیشب خوب نخوابیده ، ریشی یکی دو روزه روی صورتش سایه انداخته. تعارفی می گوید :ببخش اینجا به هم ریخته س.
حوله را از روی کاناپه بر می دارد .شکم را توی دست فشار می دهد . می گویم ؛ بیا بشین .اومدم باهات حرف بزنم زود می رم !
دلخور می گوید : تو حرفاتو زدی !
با غیض نگاهش می کنم. خط روی چانه را می خاراند :
با نامه هایی که فرستادی !
حرصی می گویم : خودت خواستی !
می رود آشپزخانه.یک فنجان از کابینت بالای چای ساز بر می دارد.
من کی خواستم ؟
همون موقع که یه هفته یه هفته ول می کردی می رفتی ! همون موقع که به روی خودت نمی آوردی زن داری ! بچه داری ! اینا خرج دارن !
بطری آبی از یخچال بر می دارد . فنجان را پر می کند.
تی بگ توش می اندازد:
حالا دو روز کار و بار من نچرخید . تو باید راه بیفتی بری دادگاه ؟
دلم حتی برای این کارهای غیر معمولش تنگ شده بود.
📚 «زمستان سرد و شمعدانیهای ترمهای» داستانی اجتماعی از
#فاطمه_بهبودی________________________________________
#مرکز_آفرینش_های_ادبی#حوزه_هنری#رمان #داستان#ادب_فارسی @adabefarse