Смотреть в Telegram
برشی از کتاب همسایه‌ها پدر خالد مغازه دار است. کاسبیش خوابیده، درآمدی ندارد. برای هزینه‌های اولیه زندگیِ خانواده‌اش قرض می‌کند، به امید اینکه کاسبی اش بگیرد تا قرض‌ها را پس دهد، ولی همچنان روزها می‌گذرد و خبری از درآمد و کاسبی نیست، تازه اجاره بها مغازه را هم ماهیانه می‌دهد. از همه فک و فامیل قرض کرده، دیگر کسی نمانده از او قرض بگیرد. قرض‌هایش تلنبارشده، چاره‌ای ندارد جز اینکه مثل جوانان محله‌ برای کار به کویت برود. ساعت مچی‌اش را می‌فروشد، ۱۵٠ تومان خریده بود و اصلن ازش استفاده نکرده بود، خیلی هم دوستش داشت، مجبور بود نصف قیمت بفروشد، مقدار ناچیزی از پول آن را برای خانواد جا گذاشت و عازم کویت شد. پس از چند ماهی نامه‌ای برای خانوادهاش فرستاد، با این مضمون :«حالم خوب است، اینجا کار هست، درآمد هست، اما با خفت و خواری، انگار که ما نوکر عرب‌ها هستیم و عرب‌ها نوکر انگلیسی‌ها.» مقداری پول فرستاده بود، تاکید کرده بود طی ماه‌های آینده همه‌ی قرض‌ها را پس خواهد داد. این حکایت فرزندان امروز ما است، مجبورند برای کار پناه به کشورهای بیگانه ببرند. آواز دهل از دور خوش است. خدا نکند کسی مجبور شود از وطن خود بِکّند. سنگ ازجای خود سنگین است. رفتن به کشور بیگانه مانند فرزند غریبه‌ای است که ناخوانده به فرزند خانواده دیگری اضافه شده باشد، آیا امتیازات این دو مثل هم است؟ معلومه که نه. هر کشور برای شهروندان خودش خوب است. کسانی که پناهنده می‌شوند، دمار از روز گارشان در می‌آید و باید صبر ایوب داشته باشند تا اقامت دائم بگیرند و مدتها بعد از آن شهروندی می‌دهند، کسانی که اقامت موقت می‌گیرد، مثلن شرکت ثبت می‌کنند، اجازه دارد فقط در آن راستا کار کنند وگرنه اجازه کار دیگری ندارند. به حدی هزینه‌ها برای مهاجر سنگین است، بعید است بتواند پولی دستش بگیرد. هدیه بیگلری # کتاب همسایه‌ها نویسنده احمد محمود @Heydebiglariiii
Telegram Center
Telegram Center
Канал