الکساندر پوستل در پاییز فلوبر مینویسد:«اندوه چیزی نیست که یکشبه بر آدم نازل شود، غم چرا یا نگرانی، اما اندوه نه. اندوه خشتبهخشت در برابر جان آدمی دیوار میسازد؛ مثلا یک وقتهایی هست که نمیدانی برای چه اندوهگینی، هرچقدر هم که فکر میکنی دلیلی مشخص نمییابی. در جمعی نشستهای همه سرگرم گفتوگو، یا در مترو به تاریکی نمایان از پنجره، در فاصلهٔ میان دو ایستگاه، چشم دوختی، وسط اسبابکشی، حدفاصل داغ شدن روغن ماهیتابه برای ریختن سیبزمینیها؛ در همه حال این اندوه با توست. آه اگر میتوانستی اندوهت را به چیزی بیرونی گره بزنی شاید برایش ماوایی مییافتی. با خودت میگفتی خب اگر او بود اینطور نبودم، اگر آن میشد اینحال نبودم...»
@Liszt0maniaa