🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🥀#لحظه_شهادت🍃در ساختمان نیم ساعات چهل دقیقه ماندیم. برگشتیم همان جایی که کنده بودند چون من ومرتضی با هم پریدیم داخل ساختمان، داشتیم می آمدیم بیرون، یک
لحظه مرتضی جلوی من را گرفت.
💐شهید مرتضی گفت: شما بایست اول من بروم.
گفتم: رفتنی با هم رفتیم بگذار با هم برگردیم. شهید مرتضی گفت: نه بگذار اول من بروم. احساس کردم آن جلو یک چیزی دارد می بیند که می گوید بگذار من اول بروم.
💠گفتم: باشد برو بعد من می آیم.
ولی تحمل نکردم، همین که شهید مرتضی شروع کرد به دویدن ، من هم پشت سرش دویدم. دو سه متر با هم فاصله داشتیم.
🌷همینکه داشتیم می دویدیم یک خمپاره ۱۲۰ خورد کنارشهید مرتضی. دیگر من هم افتادم. تا به خودم آمد دیدم گرد و خاک شده... بلند داد زدم : مرتضی! مرتضی! ...
دیدم صدایی نیامد. تصورم میکردم که مرتضی رفته، باور نمی کردم آنجا افتاده.
🔶پیش خودم گفتم: نگاه کن من رو تنها گذاشت رفت نمی گوید رفیق من آنجا افتاده.
چندلحظه بعد دیدم انگار آنطرف تر افتاده است زمین. نمی توانستم بلند شوم. سینه خیز که رفتم آنجا با پیکر شهیدمرتضی روبرو شدم...
😔🎋سینه خیز خودم را رساندم بالاسر شهیدمرتضی – خودم هم افتاده بودم - خیلی آرام بود، انگار یک نفر سرش را گرفته باشد در بغلش خیلی آرام جان داد!!!!
😭🥀چفیه ام را درآوردم که پایش را ببندم؛ اما دیگر آن
لحظه شهید شده بود. بعد داد زدم: کمیل کمیل بیایید اینجا.
کمیل آمد، فقط آرامش فضا و معنویتش احساس من نبود.
🕊کمیل بالا سرش و ایستاد و گفت : السلام علیک یا ابا عبدالله علیه السلام.
یعنی اینکه می گویند آقا ابا عبدالله علیه السلام می آیند بالاسر شهدا، آمدند. من این را بالاسر مرتضی دیدم. نمی گویم که امام حسین علیه اسلام را دیدم اما واقعا این را حس کردم که امام حسین علیه السلام شهید مرتضی را در بغلش گرفته است و شهید جان داده...
😭✏️#راوی: همرزم_شهيد
🥀#پاسـدار_مدافع_حـرم #شهید_مرتضی_عبداللهی #سالـروز_شهـادت🕊🆔 @abohanane┄┅═✼
🍃🌺🍃✼═┅┄