Смотреть в Telegram
- آباٰجےٖ.
یه بزرگواری الان خونه بودن بعد درمورد اجنه صحبت میکردن بین حرفاش گفتم من میترسم نگو بعد انقده فهمیده و دانا بودن گفتن وااای یه چیز دیگه یادم اومد خب یه چیز دیگه و زهر مار دارم میگم میترسم بعد میگن چرا از فامیل بدت میاد
🗿
Поделиться
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств
Запустить