✳ کیف پولش را از توی جیب کتش درآورد و شروع کرد به گشتن دنبال چیزی داخل آن. همینطور که داشت محتویات کیفش را بیرون میریخت، از لابهلای آنها یک بریده تا شدهٔ روزنامه پیدا کرد. بریده روزنامه را باز کرد. مطلبی بود نقل شده از حسین شاهحسینی دربارة درگذشت دکتر
#مصدق و خاکسپاریاش در احمدآباد. شروع کرد به خواندن مطلب برای من. یک جایی هم متأثر شد و صدایش لرزید؛ آنجایی که خواند جسد مصدق را در جوی آب جلوی خانهاش غسل دادند. گفت: «این روایت همیشه توی جیب من است تا یادم نرود که اینطوری هم میتوان مُرد. این تاریخ، وقتی یک قدم داخلش بگذاری، خیلی بوی گند میدهد.»
پرسیدم حالا توی این تاریخِ دور و دراز چرا این قطعه از تاریخ باید همیشه همراه شما باشد؟ بریدهٔ روزنامه را دوباره تا کرد و برگرداند داخل کیف. نگاهم کرد و گفت: «تاریخ با خودش برهنگی دارد. این تکه روزنامه همیشه با من هست تا یادم بماند که یک آدم تاریخساز همچون مصدق جلوی خانهاش در جوی آب، غسل داده میشود.»
گفتوگوی
#مریم_شبانی با
#مسعود_کیمیایی#اندیشه_پویاآذرماه ۱۳۹۵
شماره ۳۹، صفحه ۳۰.
@Ab_o_Atash