✳ آقای عشق آقای عقل
نیمه شب است. دارم فکر میکنم به آن شب آخر که تو خودت را بیخبر رساندی خانه. خانه که نه! ستادی که خانهتان شده بود. آنشبی که غاده میگوید واقعاً عجیب بود. حتماً به خاطر حالاتت و اصرارت بر اینکه «امروز ظهر
شهید میشوم» این را گفته. چون میدانست تو هرگز شوخی نمیکنی و آن «اَتْرُکُکِ لله"»هایی را که روی یک تکه کاغذ، وسط معرکه جنگ و مرگ برایش مینوشتی حالا دیگر دارد واقعی میشود و تو تا چند ساعت دیگر و برای همیشه غاده را در پناه خدا ترک میکنی. برای همین هم ظهر - همان ظهر موعود - وقتی خبر رسید تو زخمی شدهای مستقیم رفت سمت سردخانه. فکرمیکرد به لحظات زیبای رقص تو در برابر مرگ. به آرامش رسیده بودی. روح لطیفت پرواز میخواست. تحمل دوری از محبوب دیگر برایش آسان نبود. آن روزهای آخر به خاطر مسئله بنیصدر فشار زیادی را متحمل میشدی آقای وزیر. شبها را بیدار بودی، راه میرفتی و گریه میکردی و روزها را با تمام توان در معرکه نبرد بودی. برایت مهم نبود که کاریکاتورت را در روزنامه ها بکشند و در عینکت تصویری از تانکی که دارد شلیک میکند. معامله تو که با منافقین نبود که با این حملههایشان بخواهی میدان را خالی کنی. نیامده بودی پست بگیری و دنبال زندگی آرام باشی. میگفتی تا حق و باطل هست جنگ هم هست. سکوت نمیباید کرد. میدانی آقای دکتر! همانها که عکست را کشیده بودند این روزها توییت میکنند که «مماشات خطاست و دنیا حالا زبان غرور را بهتر میفهمد».
دیر وقت است وحرف زدن از تو تا سپیده صبح تمامی نخواهد داشت. آنهم برای منی که ندیدهامت، برای تویی که باید بگویم نمیشناسمت. اما همیشه برایم «مرد صالحی هستی که یک روز با خلوص قدم زد در این سرزمین».
#زینب_خزایی#شهید_چمرانبا اقتباس از کتاب نیمه پنهانماه ۱
#چمران_به_روایت_همسر_شهیدانتشارات روایت فتح
@Ab_o_Atash