✳ بر خلاف آنچه که به شکلی عجیب
و عامیانه در میان همگان رواج یافته، رنسانس به معنای «نوزایی دانش
و فن» در قاره اروپا نیست که یک پدیده قرن نوزدهمي است. رنسانس تنها به معناي نوزایی ادبیات
و هنر یونان
و روم باستان است در کانونی بسيار کوچک
و مرفه از اشرافیت عیاش اروپا در سده شانزدهم. دامنه تأثير این فرهنگ تا سده نوزدهم محدود بود
و تنها در این زمان بود که دست سخاوتمند تاریخنگاری جدید اروپا چنین جایگاهی رفیع
و غیر واقعی به رنسانس اعطا کرد. مهاجمان ماوراء بحار اسپانيايي
و پرتغالی
و انگلیسی
و هلندی
و فرانسوی متأثر از این فرهنگ نبودند
و به عکس، بشدت
و به شکلی رياکارانه، آرمانهای صلیبی را به پرچم توسعهطلبی خویش بدل ساخته بودند.
با افزایش رفاه
و ثروت دربارها
و کانونهای اشرافی اروپا در سدههای هفدهم
و هیجدهم، «فرهنگ رنسانس» بتدریج به این مراکز تسری یافت ولی تنها تأثير آن در ایجاد ارزشها
و اخلاقیات جدیدی بود که از تشبه
و همسانگری روانی با خدایان آزمند
و متجاوز یونان
و روم باستان منشأ میگرفت. شاید این فرهنگ
و نظام ارزشی در دامن زدن به تهاجم جنون آمیز اليگارشي مستعمراتی غرب در سدههاي پسین مؤثر بود ولی توجه کنیم که بیقیدی اخلاقی
و پایمال کردن ارزشهای عام انسانی در ذات بشر ریشه دارد
و این گرایش به هر روی بازتاب فرهنگی خود را مییافت. این «معجزه»ی فرهنگِ «آنتيک»ِ يونان
و روم باستان نبود.
مسکوت گذاردن پدیدههایی چون تجارت عظیم
و حیرتانگیز بَرده در سدههای هفدهم
و هیجدهم
و کتمان نقش آن به عنوان یکی از پایههای پیدایش تمدن جدید غرب،
و انتساب این تحول به عوامل فکری
و فرهنگی را باید تنها
و تنها زیباسازی
و آرایش داستان طلوع غرب نوین دانست. این ربطی به واقعیات تاریخی ندارد. راز پیدایش تمدن جدید غرب را از درون این آذینها
و آرایهها نمیتوان جست.
#عبدالله_شهبازی#زرسالاران_یهودی_و_پارسی#استعمار_بریتانیا_و_ايرانجلد۱، صفحه ۲۷۰.
@Ab_o_Atash