✳️ علی شریفآبادی در بیمارستان فارابی بستری شد. صورت و تمام بدنش بهقدری سیاه شده بود که وقتی به ملاقاتش آمد، او را نشناخت. به همه مجروحان شیمیایی یک عینک دودی شیک دادند تا جلوی نور خورشید و آسیبرسیدن بیشتر به چشم را بگیرد. علی بعد از مرخص شدن به رفسنجان بازگشت. برای نماز ظهر به مسجد جامع رفت. بعضی از دوستانش با دیدن او، اخم کردند و عصبانی شدند: «آشیخ! از شما بعیده که اینطور عینک بزنی. این عینک سوسولیه؛ برای شما زشته!»
علی لبخندی زد: «دکتر تجویز کرده. من چه کار کنم؟»
یکی از افراد که یک روز هم جبهه نرفته بود، قیافهای گرفت و با اخم گفت: «خب شما زشته این عینک دودی رو زدی! طلبهای مثلاً...»
علی از کوره در رفت: «ای بابا شیمیایی شدم. دکتر گفته برای چشمت باید عینک بزنی.»
روز جمعه همانهفته، بچهها همه در نماز جمعه شرکت کردند. صورتهای سیاه و سوخته، با عینک دودی، کنار هم، شانه به شانه، در دو صف جلو، تصویر باشکوهی از مجاهدت و ایثار رزمندگان اسلام را به نمایش گذاشت.
#رضا_کشمیری#شب_حنظلهها(خاطرات داستانی روحانی شهید
#محمدمهدی_آفرند فرمانده دسته ویژه غواص، گردان ۴۱۲ لشکر ۴۱ ثارالله)
نشر شهید کاظمی
صفحات ۸۸ و ۸۹.
@Ab_o_Atash