✳ به رقص آ!
آمد بهار جانها، ای شاخِ تر به رقص آ!
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر به رقص آ!
ای شاه عشق پرور! مانند شیر مادر
ای شیرجوش دررو، جان پدر به رقص آ!
چوگان زلف دیدی، چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی، بیپا و سر به رقص آ!
تیغی به دستِ خونی، آمد مرا که چونی؟
گفتم: بیا که خیر است، گفتا: نه شر به رقص آ!
از عشق تاجداران، در چرخ او چو باران
آنجا قبا چه باشد؟ ای خوشکمر به رقص آ!
ای مستِ هست گشته! بر تو فنا نبشته
رقعه فنا رسیده، بهر سفر به رقص آ!
در دست جام باده، آمد بُتم پیاده
گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ!
پایانِ جنگ آمد، آواز چنگ آمد
یوسف ز چاه آمد، ای بیهنر به رقص آ!
تا چند وعده باشد؟ وین سر به سجده باشد؟
هجرم ببرده باشد؟ دنگ و اثر به رقص آ!
کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی
کای بیخبر فنا شو! ای باخبر به رقص آ!
طاووسِ ما درآید، وان رنگها برآید
با مرغ جان سراید بیبال و پر به رقص آ!
کور و کران عالم، دید از مسیح مرهم
گفته مسیحِ مریم کای کور و کر به رقصآ!
مخدوم
شمسِ دین است، تبریز رشکِ چین است
اندر بهار حُسنش، شاخ و شجر به رقص آ!
#جلالالدین_محمد_بلخی#مولوی#دیوان_شمس_تبریزی@Ab_o_Atash