❇ یک بار به همراه او [شهید چمران] در بیروت بودم. به مؤسسه آمدیم و ماشین را پارک کرد. با همدیگر به طرف ایوانی که رو به رویش حیاط مؤسسه و زمین ورزش بود آمدیم. در ایوان، فرزند چمران - جمال - دوید جلوی پدر و او را محکم بغل کرد. شاید این حالت ده پانزده ثانیه بیشتر طول نکشید که دیدم
#چمران یکدفعه جمال را گذاشت زمین و دوید به طرف راهرو و از پلهها بالا رفت.
من خیلی تعجب کردم. دنبالش رفتم، دیدم در دفتر کارش روی کاناپه نشسته و بلند گریه میکند. گفتم مصطفی! چه شده؟ او اشکش را پاک کرد و گفت: «وقتی جمال را بغل کردم، چشمم افتاد به یک پسر چهار ساله یتیم به نام بلال که آنجا پیش یک ستون ایستاده بود و با یک حسرتی به جمال نگاه میکرد. من این صحنه را که دیدم شرمم آمد که چطور در حضور یک بچه یتیم، به خودم اجازه دادم پسرم را بغل کنم.
#صادق_طباطبایی#خاطرات_سیاسی_اجتماعی_دکتر_صادق_طباطبایینشر عروج
جلد ۲، صفحه ۸۱
#مصطفی_چمران@Ab_o_Atash