✳ بهتر از گل
مرد ایستاد جلوی بردهفروش، خضوع خاصی بردهفروش را فراگرفت. نیمچه تعظیمی کرد. زن بیهوا چشم از خیرگی به افق برداشت و گل پلاسیدهاش را به سمت مرد گرفت. مرد به آرامی گل را گرفت، بویید و بعد چند سکه به بردهفروش داد. به زن اشاره کرد و گفت: تو آزادی.
بردهفروش با دستپاچگی گفت: این کنیز عجم فقط یک شاخه گل پژمرده به شما هدیه داد، آنوقت شما آزادش میکنید؟
مرد گفت: اینگونه خدای تعالی ما را ادب کرده که فرمود «وقتی تحیتی به شما دادند، تحیتی بهتر دهید» و بهتر از گل، آزادی اوست.
#امید_کورهچی#عشق_در_برابر_عشقانتشارات کتابستان معرفت
صفحه ۱۵۹.
@Ab_o_Atash