✅ تو سانتا باربارا دیدمشون. فکر کردم که هیچ زنی رو ندیدم که به اندازهء دی زی عاشق شوهرش باشه. اگه تام یه دقیقه از اتاق بیرون می رفت دی زی با ناراحتی این طرف و اون طرفو نگاه می کرد و می پرسید تام کجا رفته؟ و تا موقعی که نمی دید تام از در میاد تو، یک قیافهء ماتی داشت که انگار خودش اونجا نبود.
این در ماه اوت بودش.یه هفته بعد از رفتن من از سانتا باربارا، یک شب تام در جاده ونتورا تصادف کرد و چرخ جلو ماشینش کنده شد. زنی هم که باهاش بود اسم و رسمش به روزنامه ها رسید چونکه دستش شیکسته بود.یکی از کلفت های هتل سانتا باربارا بود.
آوریل بعد، دی زی دختر کوچولوشو زایید و با شوهرش برای یک سال رفتن فرانسه و بعدش برگشتن شیکاگو که همیشه بمونن.
تو شیکاگو دی زی سوکسه داشت.خودت که می دونی. با جماعت بی پروایی معاشرت می کردن.همه جوون ، همه پولدار. همه شونم بی کله.اما این وسط کمترین خدشه ای به اسم دی زی وارد نشد.شاید به این علت که مشروب نمیخوره. مشروب نخوردن میون جماعت مشروب خورها، مزیت بزرگیه. آدم می تونه جلو زبون خودشو بگیره و بعد اگه بی قاعدگی مختصری تو کارش باشه، می تونه بندازتش به وقتی که یا دیگرون کور هستن یا اهمیت نمیدن.
#گتسبی_بزرگ #اسکات_فیتز_جرالد #ترجمه_کریم_امامی انتشارات نیلوفر
صفحات ۱۰۵ و ۱۰۶.
@Ab_o_Atash