چامهسرایانِ انجمن ۱
«شاخه در شاخه یأس»
و زمان ایستاد بیحرکت
ماهیان توی آب غرق شدند
در ترافیک ماند ساعتِ عمر
خفتگان توی خواب غرق شدند
آرزوهای آبدار رسید
قلبها در سراب غرق شدند
رود که آرزوی دریا داشت
غرق در فاضلابِ ساحل شد
گردِ غم در مشامِ بیشه نشست
شیر از اصلِ خویش غافل شد
بر درختان بهجای بارِ امید
شاخه در شاخه یأس نازل شد
مرگ با مرگ گفتوگو میکرد
آسمان رنگ آهِ مطلق بود
فاتحِ جنگ شد سیاهیها
لشکرِ برف توی خندق بود
رازها پشت پرده فاش شدند
سینهٔ رازها دهنلق بود
خستگی در سکوتِ میدان ریخت
تیر مشقی در آسمان ماسید
لشکرِ سایهدارِ بیپرچم
رژه میرفت بر تنِ خورشید
سربِ غم در گلوی ماه نشست
مرده مرده ستاره میبارید
ماه و خورشید خسته از جبرِ
پادشاهانِ روز و شب بودند
مثل اینکه جهان مچاله شده
ماه و خورشید یک وجب بودند
قلّهها از سقوط لرزیدند
وَ شترها بدونِ لب بودند
دستِ پنهان نقاب برمیداشت
استخوان در اسید حل میشد
هر که با مستیاش موافق بود
استکان استکان غزل میشد
هر که با عشقِ او مخالف بود
به غبارِ زمین بدل میشد
مردهام؟ زندهام؟ نمیدانم
توی دنیای دیگری بودم
زندگی در عدم؟ نمیدانم
توی دنیای آخری بودم
پوشهٔ شعرهام در بغلم
پشتِ چشمانِ محشری بودم
مجید طاهری#انجمن_ادبی_عارف #مجید_طاهری #چامه_سرایان_انجمن #چامه_سرایان_انجمن_۱ #شعر@aarrf