ماجراجویی با زنان عینِ ماجراجویی با اسبهاست نتیجهی تضمین شده ندارد گاهی برنده میشوم و گاه بازنده بهرغم همهی اینها بازی را ادامه میدهم در این بازی شعرهای زیادی نصیبم میشود هیچ چیز از سقوط ناگهانی در زیر پای اسبها یا زیر پای عشق زیباتر نیست
@aarrf ای که چون زمستانی و من دوست دارمت دستت را از من مگیر برای بالا پوش پشمینات از بازیهای کودکانهام مترس. همیشه آرزو داشتهام روی برف، شعر بنویسم روی برف، عاشق شوم و دریابم که عاشق چگونه با آتش ِ برف میسوزد ...
زن، مردی ثروتمند یا زیبا یا حتی شاعر نمی خواهد او مردی میخواهد که چشمانش را بفهمد آن گاه که اندوهگین شد بادستش به سینه اش اشاره کند و بگوید : اینجا سرزمین توست...
@aarrf چرا تو؟ تنها تو؟ چرا تنها تو از میان آدمیان ، هندسه ی حیات مرا در هم می ریزی! پا برهنه به جهان کوچکم وارد می شوی در را می بندی و من اعتراضی نمی کنم؟! چرا تنها تو را دوست دارم و می خواهم؟
@aarrf از چشمانت رد شب را بیرون کن امروز صبح دیگری ست به لبهایت گلهای سرخ بزن گردنبندی از مرواریدهای دریا ناخن هایت را به رنگ دلم رنگ کن امروز صبح دیگری ست مطمئن باش من عاشق تو خواهم ماند تا باز شب بیاید و کهکشان راه شیری درون وجودت حلول کند
آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند تا به پرواز در آیند شنا کن به تنهایی پرواز کن به تنهایی عشق را دفتری نیست بزرگترین عاشقان دنیا خواندن نمی دانستند