انجمن ادبی عارف

#سیب_بخوان
Канал
Образование
Книги
Искусство и дизайн
Социальные сети
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала انجمن ادبی عارف
@aarrfПродвигать
212
подписчиков
3,44 тыс.
фото
81
видео
181
ссылка
📚 نشست ادبی ۴۸۴: دوشنبه ۱۹ شهریور، ساعت ۱۷ تا ۱۹ زیباشهر، کتابخانه یادگار، تالار همایش ✏️ نشست برون‌مرزی ۲: جمعه ۲۳ شهریور، ساعت ۲۰:۳۰ کلاب‌هاوس، خانهٔ «بنیاد فرهنگ ایران» ادمین: @iranvijadmin اینستاگرام: @anjomanaref کلاب‌هاوس: بنیاد فرهنگ ایران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاعرم
و در گلویم
آن قَدَر مشقِ شبِ خط‌خورده دارم
که پرستار می‌گفت:
نبضَت سپید می‌زند!

من امیدوارم
من
به تِستهای پزشکی
به دستگاهِ فشارسنج
حتّی
به خطّ ِمیخیِ دکترها
امیدوارم
و می‌دانم
با همین سرُم
می‌شود به بُرجِ سرطان رفت و
در بهارخوابِ پروانه
توت چید

شاعرم و
پنجره‌ی اتاقم را که باز کنی
پرستوها
با گلویی به وسعتِ هزار لهجه
با تو
حرف‌ها برای بال‌گشودن دارند

#محمدحسین_افشار
📖 #سیب_بخوان
@aarrf 
با رعایت بهداشت، در خانه ماندن و حفظ روحیه، یار و همراه #پزشکان و #پرستاران عزیز میهنمان در مبارزه با #کرونا باشیم
❤️🙏😊🌹💖
.
کوچه را
وقتی کلاغ‌ها اُپرا می‌خواندند
از قابِ پنجره‌ی اتاقِ تو شنیدم،
و شهر را
که در حسرتِ رنگین‌کمان
به دست و پایت می‌پیچید
_اگر چه در پاییز_
دیدم،
چرا که
انسانْ حیوانِ شاعر است
و می‌تواند
توی دهانِ برگ‌ریزان
اُردیبهشت بکارد و
برای یک عدد سیب
برود دوزخ
با یک بغلْ طوبی' برگردد...
باران!
زیرِ چتر
دورِ من و این همه آسمان
خیط نکش،
هنوز
کفش‌های پاشنه بُلندت
روی گُلبول‌های سرخ و سفیدم
راه می‌روند و
چیدنِ نیمی از سنگ‌های لحدم
باقی است.
@aarrf
#محمدحسین_افشار
#سیب_بخوان
از مقدمه‌ی دفتر #سیب_بخوان انتشارات مایا تهران ۱۳۹۶
به قلم #محمدحسین_افشار


در الفبای کودکی
برای اوّلین و
آخرین بار
به گنجشکی سنگ زدم،
حالا
در نزدیکی‌های مرز شعر،
اولین
و شاید
آخرین دفتر شعرم را
با احترام به پدر
و
با عشق به مادر
تقدیم می‌کنم به آن گنجشک!

@aarrf
کوچه
پابرهنه
در من قدم می‌زند،
انگشت
تعجّبِ همسایه را می‌گزد،
پُلِ عابر
از شانه‌هایم بالا می‌آید و
حالم
حالِ فیلسوفِ به بُن بست رسیده‌ای که
سیصد سال
غارِ کهف را چُمباتمه زد و
به اجاره خانه‌ی سرِ ماه فکر کرد!

خسته‌ام
آنقدر خسته‌ام
که در بالشم
هر چه "صبح شما بخیر" پَرپَر کنند
هیچ شبنمی
از نگاهم متولد نخواهد شد
تا به گوش راستش
غزل بخوانم و
به گوش چپش، سپید

خسته‌ام
خیلی خسته‌ام
لطفن
به خلوتِ شاعرانگی‌ام
با کفش وارد شوید و
ته مانده‌های این فسیلِ مچاله را
از زمین بردارید و
زودتر به موزه‌ها بسپارید!

خستگیِ هزار مورچه‌ی کارگر
در مغزِ استخوان‌هایم
جا مانده است.
@aarrf
#محمدحسین_افشار
#سیب_بخوان
روی پیشانیِ بلندِ سحر
دانه دانه
عکس‌های جشن‌های تولّدت را
کنارِ هم چیدم؛
فرسایشِ خاک جدّی است!

عقربک‌ها
به سمتِ طلوع می‌روند و
من
که از جریمه‌های هنوز ناتمامِ معلّمِ اوّلِ دبستان
چُرت‌ها کاغذی‌ام خط خطی‌اند
احتمالا
به جشنِ تولّدت نرسم
فقط
تا می‌توانی
قبل از گرفتنِ عکسهای یادگاریِ امسال
سیب بخوان
که سال‌هاست
بینِ شاعران
دست به دست می‌گردد و
هنوز
قالیِ کاشان است.
@aarrf
#محمدحسین_افشار
#سیب_بخوان
اعتمادِ وسیعی به تو دارم
مثلِ گنجشکْ به درخت
مثلِ صدفْ به مروارید
مثلِ سنگْ به کوه

به تو پُشت گرمم
مثلِ یاکریمی که به زیرِ ایوان

بگذار خورشید
هنوز
از پنجره‌ی اتاقِ تو طلوع کند
و در پس زمینه‌ی عکست
گَوزن ها
همچنان
سر، به پنجه‌های جبرِ پلنگْ بسپارند

مثلِ عصا
که در دستِ موسی'
پرتم کن
حتّی' میانِ افعی‌ها
که دلم
قُرص است به توُ
اعتمادم
وسیع
@aarrf
#محمدحسین_افشار
#سیب_بخوان
.
چقدر بیشه ها
که هنوز نتاخته ام ،
چقدر توشه ها
که هنوز برنداشته ام ،
و چقدر شعرها
آه
چقدر شعرها
که هیچگاه نخواهم دید

فکرش را بکن !
دقیقه ی نود باشد و
بازنده باشی و
بوق های گِلادیاتوری ، توی سرت ...
فرض کن !
جُفت پاهایت هم ، قلم است ...

جِیران !
اینروزها
شبیه ماده پلنگِ یائسه ای هستم
که صیّادها
آخرین نوزادش را نیز
به توبره می کِشند
@aarrf
#محمدحسین_افشار
📗 #سیب_بخوان
.
@aarrf
غروبهای پاییز
قدم که میزنی ؛
خش خش ِبرگها
آبستنِ شعر می شوند و
مرغِ سحر
آوازِ باغبانی که
به سیب ، نارسیده
به خزان رسیده است

به من بگو
کدام رگ
یا
کجای سینه ام را بشکافم
تا ترانه های اطلسی
در جزایرِ قناری
به کُنسرتِ گنجشکها بروند و
گندمبوسه هایت را
برای فانوسهای دریایی
هجي کنند !؟

غروبهای پاییز
قدم که میزنی ؛
خش خش ِبرگها
ضجّه های شاعری است
که نجیب ترین غزلش را
به اردوگاه چنگیز بُرده اند
@aarrf
#محمدحسین_افشار
📗 #سیب_بخوان