[برگِ ۲ از ۲]
هر که را من بهآشتی خواندم
با خودم بر سرِ مناقشه شد
هر گجستک که مریمش خواندم
خوی خوکان گرفت و فاحشه شد
سر بهطغیان زد و جهنّم شد
هر بهشتی که من بنا کردم
پاچهگیرِ برادرانم شد
هر سگی را که من خدا کردم
رفتم از اشک و عشق بنویسم
زخمی و خستهبال برگشتم
با مرامِ پلنگها رفتم
با شگردِ شغال برگشتم
در خودم مویه میکنم خود را
ما بریدیم و دیگران بردند
ما بریدیم و هیچ حرفی نیست
حقِّ ما را برادران خوردند
رفتم از اشک و عشق بنویسم
خسته و ناامید برگشتم
گفته را با نگفته حاشا کن
پاک رفتم، پلید برگشتم
رفتم از اشک و عشق بنویسم
دُرِّ مُرسَل بهخوردِ من دادند
آمدم از زمین شروع کنم
وحیِ مُنزَل بهخوردِ من دادند
پیِ مرهم دویدم و دیدم
با طبیبانِ مرده حرفی نیست
پیِ مرهم دویدم و دیدم
زخم و تاول بهخوردِ من دادند
یا علی گفتم و ندانستم
با سگان عهدِ دوستی بستم
یا علی گفتم و مریدانش
زهر و حَنظَل بهخوردِ من دادند
گفتهها را نگفته حاشا کن
نامه در چاهِ مرده افکندند
«گفتم این شرطِ آدمیّت نیست»
جَفر و جَنبَل بهخوردِ من دادند
رفتم از زندگی بیآغازم
حرمتم زیر دست و پا له شد
آفتابِ حقیقتم مه شد
بس که مُهمَل بهخوردِ من دادند
گفتم از رسمشان عدول کنم
خوردهها را نخورده قِی کردم
یک یکِ آیههای رحمت را
با مسلسل بهخوردِ من دادند
سفره از نان و خنده خالی بود
میهمان را گرسنه خواباندم
این فراموش کرده پالانها
هی خُزَعبَل بهخوردِ من دادند
میگریزد برهنهپا در باد
آخرین کودکِ درون از من
از «فراسوی نیک و بد» گفتم
مانده تنها «سه قطره خون» از من
کولهبارِ نگفتهها بر دوش
از من این داغِ تازه باقی ماند
از بهشتی که در پیاش بودیم
قتلگاه و مَفازَه باقی ماند
از منِ خستهٔ وطن بر باد
غزلِ بیاجازه باقی ماند
باز هم دیر کردهای لوطی
از برادر جنازه باقی ماند
اندکی در خودش تأمّل کرد
دید چیزی ندارد الّا درد
رفت و دیگر کسی ندید که او
چه بلایی سرِ خودش آورد
✏️ علیاکبر یاغیتبار-بنمایه🎙️ آوا:
علیاکبر یاغیتبار#بنیاد_فرهنگی_ایرانویج #انجمن_ادبی_عارف_قزوینی #علی_اکبر_یاغی_تبار #ناگفته_ها #یاغیانه #رواق #شعر#IranveejCulturalFoundation #ArefLiterarySociety #Literature #Poetry@aarrf