قراری ندارم ندارم قرار
قرارم تویی ماندهام بیقرار
از آن دیرپایی نمانده اثر
نه پای قرار و نه پای فرار
هزاران
درِ صبر و امّید باز
درِ ناامیدی هزاران هزار...
اگر هر دو عاشق به یکدیگریم
چرا من پیاده چرا تو سوار!؟
به اعماقِ دریای چشمانِ تو
خطا بود دل را زدن بیگُدار
عجب میفروشیست چشمانِ تو
همه مستِ اویند او
در خمار
پُر از انجمادم، لب داغ کو!؟
زمستانِ سختیست کو تا بهار!؟
@aarrf#سیامک_فراهانیدفتر شعر
#در_همانتشارات
#سایهگستر قزوین
پاییز ۱۴۰۰