🌹🕊🌹🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊#لات_های_بهشتی #تهرانی۷#تهرانی_شهید_شدبه همین راحتی!
😇همه ما ۳۰۰ نفر روی ارتفاع ، توی ۵۰-۶۰متر این ور ، اون ور می رفتیم اما این تیر، فقط و فقط قسمت
تهرانی شد...
😔تهرانی ڪه افتاد بچه ها ریختند دورش و
#ولوله شد
😭 و هرڪسی یه چیزی مےگفت .
یڪی می گفت:
«دیدی خدا چقدر رحمان و رحیمه؟؟ هرڪسی واقعا توبه ڪنه و خوب بشه ، چه بخواد چه نخواد خدا می بردش!!!
😭😔یڪی می گفت:
«دیدی به خودت اومدی ، با خودت ڪنار اومدی ڪه بری خدا هم بردت؟»
😭😔می گفتند و گریه می ڪردند.
😭😭عملیات ڪه تمام شد آوردیمش عقب . خودمان هم بردیمش تهران. رفتیم به مادرش خبر بدیم...
زنگ خانه شان را ڪه زدیم پیرزنی شڪسته آمد دم در..
رویش را سفت گرفته بود .
سلام ڪردیم و گفتیم:
« حاج خانم !مهمون نمیخوای؟»
☺️گفت:
«ڪی از همرزم های پسرم بهتر؟!
😊ڪی بهتر از رفقای پسرم؟
😊 قدمتون روی چشم.»
سعی مےڪرد بخندد و خودش را آرام نشان دهد.
ما هم جرات نمےڪردیم حرفی بزنیم .
خودش شروع ڪرد و گفت :
«وقتی پسرم به دنیا آمد پدرش مُرد.
😔 مانده بودم توی یڪ شلوغ ، غریب و تنها چه ڪنم؟
گفتم: (خدایا! ڪمڪم ڪن این بچه رو با
#نان_حلال بزرگ ڪنم). هرڪاری هم ڪردم نیت و هدفم فقط همین بود و با همه جور مشڪل و سختی ،ڪلنجار رفتم .
وقتی ڪه جوان شد وخودش راهش را انتخاب ڪرد، فهمیدم رفته توی ڪار
#خلاف ، با آدم های بد مےپلڪید اما از من پنهان میڪرد .
شب و روز ڪارم شده بود گریه و دعا و استغاثه به درگاه خدا ڪه خدایا چرا این بچه اینجوری شد؟
😔زمانی ڪه خواست بره جبهه پیش خودم گفتم یعنی وقتش رسیده ؟
موقع خداحافظی توی ڪوچه قشنگ حس ڪردم شهید میشه .
😔تا وسط ڪوچه ڪه رفت صدایش ڪردم ، برگشت پیشانیش را بوسیدم و گفتم : من میدانم ڪه مزد زحماتم را به زودی مےگیرم .»
🤗☺️بعد رو ڪرد به ما و گفت:
«حالا ڪجا بیام تحویلش بگیرم؟ »
🤔بی هیچ حرفی بردیمش
#معراج_شهدا....
#پایان_داستان_تهرانی#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد @AHMADMASHLAB1995