به خدا آهِ نفسهای غریبِ تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم، زده آتش به دلِ عالم و آدم. مگر این روز و شبِ رنگِ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظما به تنت رخت عزا کردهای ای عشق مجسم؟ که بهجای نمِ شبنم بچکد خونِ جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم، که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت؟ به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا. صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی، آجرک الله!