#حقوق_زن_در_غرب_اسلام#قسمت_اول حقوق زن در غرب و اسلام
(بخش
اول)
زن در اروپا و سراسر جهان به عنوان موجودی بی ارزش به حال خود رها شده بود و کسی، او را انسان به شمار نمی آورد. دانشمندان و فلاسفه درباره ی آن بحث و جدل می کردند که آیا زن روح دارد یا خیر؟ و چنانچه داشته باشد آیا آن روح، انسانی است یا حیوانی؟!
به فرض داشتن روح انسانی، آیا وضعیت اجتماعی و انسانی اش در مقایسه با مرد، همان وضعیت بردگان است یا جایگاهی بالاتر از آنها دارد؟۱
حتی در دوره های کوتاهی که زن در یونان یا امپراطوری روم دارای جایگاه اجتماعی والایی بود، باید دانست وضعیت همه ی زنان اینگونه نبود. بلکه این امر فقط به تعداد محدودی از زنان که جایگاه خانوادگی والایی داشتند یا زنان پایتخت ختم میشد که زینت محافل و یکی از ابزارهای خوشگذرانی و رفاه ثروتمندانی بودند که بر آراستن آنها برای فخرفروشی بر دیگران تأکید داشتند.
اما هرگز به عنوان انسانهای شایسته ی تقدیر و احترام با هدف بزرگداشت جایگاه انسانیشان و صرف نظر از شهوت های مورد علاقه ی مرد به آنها نگاه نمیکردند.۲
در دوره های بردگی و فئودالیسم در اروپا این وضعیت همچنان ادامه داشت و زن در جهالت و نادانی به سر می برد. گاهی جهت رفاه و خوشگذرانی مردان در ناز و نعمت به سر می برد و گاهی نیز مانند حیواناتی که میخورند ، می نوشند ، بار میبرند ، زاد و ولد میکنند و شب و روز کار میکنند ، به حال خود رها میشد ٣
به عقيده قوم يهود، طبيعت آنجا كه از آفريدن مرد، ناتوان است، زن را مىآفريند. زنان و بندگان از روى طبيعت محكوم به اسارت هستند و به هيچ وجه سزاوار شركت در كارهاى عمومى نيستند. «يهوه» در آخرين بند از فرمانهاى دهگانهاش كه، بنا به گفته مشهور، به موسى فرستاد، زنان را در رديف چارپايان و اموال غير منقول ذكر كرد.
يهوديان، زن را مايه مصيبت و بدبختى می دانستند. يهوديان قديم، به هنگام تولّد دختر شمع روشن نمی كردند، مادرى كه دختر می زاييد، بايستى دوباره غسل كند، اما پسر كه به عهد خود با «يهوه» می باليد، هميشه درنماز خود تكرار می كرد، «خدايا تو را سپاسگزارم كه مرا كافر و زن نيافريدى. همچنین در اروپا زنان تا حدود سال 1900 كمتر داراى حقى بودند كه مرد ناگزير باشد بر اساس قانون آن را مراعات كند.۴
منابع:
1.ساميه ،منيسى،المرأة فى الإسلام،ص25-26
2.محمود عبدالحميدمحمد، حقوق المرأة بين الإسلامو الديانات الأخرى، ص19
3.محمد قطب،شبهاتی پیرامون اسلام،ص 138
4.ويل دورانت، لذات فلسفه،
ترجمه عباس زرياب ؛
تهران ؛شركت انتشارات علمى و فرهنگى،
چاپ هشتم ؛ 1373 ؛ ص 148،149،150
ادامه دارد...