#داستان #قصه_درد_ناک #قصه_واقعی #تنهایی_نه_الله_با_من_است...
قسمت ۱۲
10 دقیقه گذشته بود کسی سراغمو نگرفت همش سر و صدا می اومد؛ رفتم بیرون از پله ها گوش وایستادم شنیدم پدر میگفت نباید اینکار می کردی اینجوری بیشتر علاقمند میشه و رو به رومون وایمسته مامانم می گفت همش تقصیر توئه انقد بهش آزادی دادی دیگه بهش اجازه از اتاق بیرون رفتنم نمیدم من با
#گریه رفتم تو اتاق خیلی
#درد داشتم دهنم ورم کرده بود و بینیم از هر دوتاشون
#خون می اومد یه دفعه یکی اومد از پشت در روم قفل کرد منم سریع رفتم که قفل نکنه همش داد میزدم آخرش قفل کرد منم با گریه گفتم
#وضو ندارم چطوری
#نماز بخونم...
دم در دراز کشیدم و گریه می کردم و می گفتم خدایا خودت کمکم کن یه نیم ساعتی بود
#اذان گفته بودن داشت کم کم با گریه خوابم میبرد یه در بالکن باز شد سوژین با سطل آب با چشای پر از اشکش و
#دل پرش گفت روژین جان بیا صورتتو برات بشورم منم رفتم صورتمو برام شُست و گفت خواهرت بمیره منم گفتم سوژین
#التماست می کنم یکم دیگه آب بیار برای نمازم
اونم گفت آخه چرا؟؟ گفتم خواهش میکنم زود برو برام آب بیار رفت آب آورد نمازمو خوندم همش داشت بهم نگاه میکرد
#قرآن آوردم یکم قرآن خوندم انگار اصلا سوژین اونجا نیست...
دو روز از اتاق نذاشتن بیرون بیام گوشیمم ازم گرفته بودن تا اینکه محمد اومد از مامانم خواهش کرد که در رو باز کنه اومد داخل سوژینم همراهش بود گفت بیا بریم اسب سواری...
گفتم نمیام ، گفت مامان اجازه داده منم گفتم باشه رفتم روسری آوردم همه موی سرمو پوشندم و با
#حجابم حاضر شدم رفتم پایین همه جوری نگام کردن که انگار اولین بار منو میبین خودمو برای یک
#کتک دیگه آماده کرده بودم اما دیگه برام مهم نبود چون چیز بهتر از همه اینا داشتم...
مامانم هیچی نگفت داشتیم میرفتیم بابام گفت همه با هم میریم نگاهای سنگین همه برام خیلی سخت بود انگار خودمو بیگانه حساب میکردم بینشون وقتی رسیدم خیلی فامیلامون هم اونجا بودن همه فهمیده بودن که من
#مسلمان شدم واسه فضولی اومده بودن اما برام مهم نبود وقت شام که یکی از مردای فامیل به پدرم گفت نگران نباش بچه است و هنوز نمیدونه منم شنیدم و رفتم تو جمع...
گفتم شاید بچه باشم اما به شما ثابت میکنم که
#اسلام منو بزرگ میکنه سبحان الله هیچ وقت انقد دل
#جرئت نداشتم...
از
#رمضان فقط یه هفته مونده بود وقتی می گفتم یه هفته خیلی دلم
#تنگ میشد با اینکه خیلی اذیتم کردن اما بازم برام شیرین بود.....
ادامه دارد...