#داستان#قصه_درد_ناک #قصه_واقعی #تنهایی_نه_الله_با_من_است...
قسمت آخر
با چشمای گریان رفتیم به مراسم عقیقه ... من و برادرم تو راه بودیم اون برادر آزمایشگاه زنگ زد که بیان دنبال آزمایش....
گفتم برادرجان جوابش دیگه خیلی مهم نیست چی باشه فقط شما شاهد باشید در دنیا و قیامت من اگر فقط یه لحظه از عمر باقی مونده باشه دست از دعا کردن و تلاشم برای هدایت خانوادم برنمیدارم و هیچ جایی نخواهم رفت....
مراسم تموم شد محمد از پشت چشامو گرفت منم همیشه با صدای پاهاش و نفس کشیدنش میدونستم برادرمه و همه وجودمه نمیدونستم حالا چطوری به برادرم بگم که من نمیام کار سختی بود اما بالاخره بهش گفتم....
برادرم هیچی نمیگفت فقط بهم نگاه میکرد ازش خواهش کردم چیزی بگه عادت داشت وقتی عصبی یا ناراحت میشد چیزی نمیگفت لبخندی زد و گفت تو نیایی منم نمیرم از این بیشتر نیست...
اما اگر تو نیایی سوژین چطوری برگرده؟ گفتم اون برگشتی نیست مگه نه برمیگشت دیگه م نمیخوام چیزی بگی....
چند روزی گذشته بود خیلی از خودم ناراحت بودم که اون روز را برای برادرم خراب کردم باید برادرم رو راضی میکردم که طبق معمول همیشه کنارم بود و اصرارهای من بالاخره اونو به حرف درآورد دلیلش فقط و فقط من بودم که پشیمان شده از سفرش...
برادرم همه دنیای من بود تمام زندگی من تو برادرم خلاصه میشد خیلی بیشتر از سوژین برام عزیز بود...
اما انقدر اصرار کردم بالاخره برادرم راضی شد اما با ناراحتی و قسم خورد که بهمم نگاه نکنه وقتی بره ولی نتونست...
این بار با خودم عهد بستم رفتن عزیز دیگرم رو نگاه نکنم فرودگاه آنقدر شلوغ بود حتی نتونستم نقابمو برادرم برای آخرین بار خوب همو ببینیم درد قلبم انقد شدید بود که داشتم میمردم حق گلایه هم نداشتم چون اون طرف خانوادم بودن که به امید هدایتشان کنارشان بمانم من باید مثل داعی تصمیم میگرفتم نه از روی احساسات ، باید بیخیال خواهر و برادرم و شهر و دیار عزیز تر از جانم میشدم....
از وقتی برادرم رفت قلبم خوب نمیزنه و اشکام خشک نمیشه دستام دوباره شروع به لرزیدن کرده چون من بی برادرم کامل نیستم رفتن برادرم خیلی سخت تر از سوژین بود تکه هایی از وجودم ازم جدا شدن همیشه جای خالی و نبودنشون کنارم رو حس میکنم و بغض گلوم رو میگیره....
کاش پیشم میبودن ولی من ناامید نمیشم هیچ وقت دست از دعا کردن و سجده های طولانی بر نمیدارم و هیچ وقت خسته نخواهم شد برای دیدار دوباره و هدایت والدینم مطمئنم آن روز خواهم رسید برام مهم نیست کی چون من تا آخرین نفسهام تلاش خودم رو خواهم کرد....
و از همه بیشتر بازگو کردن
#خاطرات #زندگی خودم برای اعضای کانال فهمیدم که هیچ وقت ناامید نشدم و این امید تازه ای بهم بخشید و الان که نگاه میکنم به گذشته فقط بجز خوشحالی چیزی نمیبینم....
تمام سختی های که کشیدم رو فراموش کردم و ارزش یه لحظه تو سجده بودن و پوشیدن نقابم رو نداره چون
#الله همیشه با من بود...
از همه کاربران کانال خیلی ممنونم ازتون دعای خیر میخوام از اینکه برای حرفای من وقت گذاشتید قدردانی میکنم ازتون حلالیت میخوام اگر خسته تون کردم...
والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته
#تنهایی فقط خاص
#الله ست و الله هم همیشه با ماست
#پایان...