تلنگر افکاروذهن....

Канал
Психология
Мотивация и цитаты
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала تلنگر افکاروذهن....
@ThefliПродвигать
101
подписчик
1,8 тыс.
фото
297
видео
75
ссылок
یک تلنگر کافی نیست....
К первому сообщению
#دختر-آبی
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند #سعدی
The Way You Said Goodbye
Jack Savoretti
پذیرفتن پایان‌‌هایی که ناگهانی و غیر‌منتظره هستند همیشه سخت است.
تکلیف تحصیلکرده ایرانی با خودش مشخص نیست. از یک‌طرف غصه‌دار اینه که از شکوه دوران هخامنشی فاصله نجومی گرفته‌ایم، و از یک‌طرف ناراحته که چرا آموزش و پرورش مملکت که با سبک فرانسوی ساخته شده، درست کار نمی‌کنه و بچه کلاس هفتم هم خواندن بلد نیست. چون شکوه هخامنشی دقیقا به همین ربط داشت که چنین سیستم آموزش پرورشی وجود نداشت! در آموزش پرورش مدرن، هدف اینه که همه یک‌شکل تربیت بشن (و برای همین اصرار دارند که حتما دوازده سال طول بکشه، و گرنه برای تسلط بر زبان رسمی کشور، سه سال هم کافیه؛ به شرطی که در کنارش نخوان به بچه طرز محاسبه مسیر پرتابه بالستیک رو یاد بدن). و این یکدست‌سازی قرار بوده چه مزیتی ایجاد کنه؟ قرار بوده توده سیاسی بسازه. یعنی وقتی یک هدف سیاسی میاد وسط، بشه میلیون‌ها نفر رو به حامیانش تبدیل کرد. شما وقتی می‌تونی مردم رو به سمت یک هدف سیاسی سوق بدی، که زبانت رو بفهمن و خودشون رو از جنس تو ببینند. مدرسه مدرن برای گنگ درست کردن خوبه. مثلا نگاه کنید که چطور آزار دانشجویان یهودی در دانشگاه‌های حتی معتبر آمریکا، نرمالایز شد (وقتی طرف خوب درس می‌خونه، بش میگن «بچه یهودی درسخون». وقتی بورس می‌گیره میگن «اون یهودیه که بش بورس دادن». اما وقتی شرکت میزنه، بش میگن «نخبه کارآفرین آمریکایی»، و بعد ازینکه از طریق اون شرکت پولدار میشه میگن «اون یهودیه که قشر یک درصدی جامعه‌ست»). و تو سیاست مدرن امروزی، لازمه گنگ داشته باشی. خیلی فرقی نداره در کدوم طیف قرار گرفته باشی. مثلا الان هم طرفدارن ممنوعیت سقط جنین یک گنگ هستند، و هم مخالفان ممنوعیت سقط جنین. اونایی که میگن باید بریم به فلان‌جا حمله کنیم و بکوبیم، یک گنگ هستند، و اونایی که میگن به ما چه اون سر دنیا کی داره کی رو میدره، هم یک گنگ هستند. در واقع هرکس یک گنگ چند میلیونی داره، قدرتمنده.
و خصوصیت پادشاهی هخامنشیان در این بود که دقیقا اینطور نبود! اون‌ها تونستند برای اولین‌بار در تاریخ بشر یه سیستم حکمرانی بسازند، که در اون کلکسیونی از فرهنگ‌ها و نژادها و قومیت‌ها در محدوده وسیع جغرافیایی وجود داره، و نیازی نیست یکدست و هم‌شکل باشند (البته تلاشی موذیانه برای ترویج یکتاپرستی داشتند در ادامه، اما اون یک برنامه استراتژیک درازمدت بود، و بیشتر در جهت سلب چندخدایی، نه ایجاب اینکه خدای واقعی کدوم خدای یکتاست). اگه قرار باشه عنوان بشه که عرضه‌ و جنم هخامنشی در چه بود، باید این رو گفت، نه اینکه کاخ‌شون اینطور بود و آب‌بندشون آن‌طور بود، که همه این‌ها با خرج پول و آوردن معمار و بنا از گوشه کنار قلمرو امپراتوری قابل انجامه. اگه در حالتی فرضی ممکن میشد که همون سبک حکمرانی و همون سبک رابطه بین مردم و حاکم، در ایران فعلی پیاده بشه، دقیقا همین کسانی که محصول آموزش و پرورش مدرن هستند تمام کار و زندگی‌شون رو ول می‌کردند تا باش مبارزه کنند!
وقتی تحصیلکرده ایرانی درباره شکوه باستان صحبت می‌کنه باید ازش بپرسی «کدوم شکوه؟ همونی که اگه الان بود با کوکتل مولوتوف جوابش رو میدادی؟».
شاید اگه آدم‌ها می‌دونستند نتیجه رفتار‌های اشتباهشون با دیگران، تبدیل به تروماهایی میشه که حاصلش بیماری‌های خود ایمنیه و همین بیماری زندگی طرف مقابل رو تبدیل به جهنم می‌کنه، کمی در رفتارشون تجدیدنظر می‌کردند. حداقل بیاید امیدوار باشیم که این کارو می‌کردند.
آدم از برهنه شدن خجالت می‌کشد. از اینکه جلوی آدم‌های کوچه و خیابان برهنه باشد. ممکن است پیش کسی بتوانی برهنه شوی، او به تو امنیت بدهد، آرام باشی و خودت باشی، بی‌ پوشش و بی‌ نقاب؛ اما گاهی حتی در خلوت خودت، پیش خودت هم نمی‌توانی بعضی افکارت را عريان کنی. فکرهای تاریک و موذی‌، عقده‌ها، زخم‌ها. من می‌ترسم به آن‌ها فکر کنم. باید پوشیده بمانند. خجالت دارد.

شاید این هم یک تعریف برای خوشبختی است:
کسی را داشته باشی که اجازه دهد تاریک‌ترین فکرهایت را برایش برهنه کنی، بیان کنی، و او همچنان بماند.

همه را در طول زندگی‌اش از دست داده بود. چون مسافری که در هر کدام از مهمانخانه‌های مسیرش، کمی از ثروتش را جا بگذارد
با خیال آن بوسه‌ای که بر لبانم می‌گذاری، من راهم را می‌پیمایم، موازی به راهی که وجود ندارد...
چیزی که قبلا درباره شکست اسلام محمد نوشته بودم، که ایده قانونمندی منهای امپراتوری، به عباسیان که یک سیستم متمرکز ایرانی-رومی بود، باخت، فقط خلاصه به این جنبه سیاسی نمیشه. اسلام محمد در فرهنگ هم شکست خورد، که یک شعبه ازش والدین‌سالاری قبیله‌ای بود. این چیزی که پدر و مادر رو در حد یک پله مانده به خدا قرار داده، و به مذهب نسبتش میدن، دقیقا چیزی بود که قرار بود توسط اسلام منسوخ بشه، ولی زورش نرسید. محمد پیامبری بود که پدر رو در برابر پسر و پسر رو در برابر پدر قرار داد و حتی اون‌ها رو به قتل همدیگه واداشت. کاری که از یک آدم خوب «عرفی» بعیده، چه برسه از یک پیامبر. چون در قبیله، والدین، حکم رب رو داشتند، اما محمد این عنوان رو ازشون گرفت و به خدا برگردوند. و همین یکی از دلایل عصبانیت مخالفینش بود (فکر می‌کنند اینکه در قرآن توصیه به احسان به والدین می‌کنه یعنی داشته خیلی براشون مقام قائل میشده. اما به این توجه نمی‌کنند که چی رو ازشون گرفته و داره چی بشون میده).
زندگی میانگین دوران ما، و آدم‌های نسل قبل ما، و نسل‌های قبل ازون‌ها، نشون میده فرهنگ خدا بودن والدین همچنان زنده‌ست، و اگه اخیرا تضعیف شده به خاطر تغییر توازن قدرت اقتصادیه (کسی که پول کمتری درمیاره، رأی ضعیف‌تری داره، و کسی که ضعیفه نمیتونه خدا باشه)، و جایی که توازن هنوز حالت قدیمی خودش رو داره، هنوز هیچ‌چیز تغییر نکرده، و والدین خیلی جدی در همه‌چیز دخالت می‌کنند و خودشون رو درباره طیف وسیعی از چیزها محق می‌دونند. متأسفانه این خود رب‌پنداری فقط در مواردی که تیتر خبری میسازه مورد توجه قرار می‌گیره، مثل قتل فرزند بابت اصرار به ازدواج با کسی که مورد تأیید پدر یا مادر نبوده، که اون هم اغلب به اختلالات روانی اون‌ها مرتبطه. در حالی که قسمت بزرگتر این فرهنگ سیاه، هیچ‌وقت تیتر نمیشه، چون ساکت و آرام و خزنده و درازمدته. هنوز مسیر خیلی از بچه‌ها داره توسط این فرهنگ تعیین و طراحی میشه‌. خیلی از کسانی که می‌تونستند به موقع از ایران برن، و نرفتن، به خاطر پدر و مادر خودرپ‌پندار بوده. و همچنین بازگشت کسانی که تونستند برن و مدتی هم اونجا موندن. و همچنین تلف شدن عمر خیلی‌ها در دانشگاه‌ها، و در پادگان‌ها. و همچنین رابطه‌های اشتباه و ازدواج‌های اشتباه‌تر، و طلاق‌ها.
والدینی که میخوان جای خدا باشند، مثل خدا تقصیر بر عهده نمی‌گیرند. جایی در کتب مقدس نمی‌بینید که گفته باشه مشکل از من خداست (و نمیتونست هم بگه، چون در اون صورت خدا بودنش زیر سوال میرفت). بلکه میگه هرچه خوبی به شما میرسه از منه، و هرچه بدی برسه از خودتونه! این دقیقا همون چیزیه که از زبان یا عمل والدین در فرهنگ والدین‌سالار شنیده و دیده میشه. پدر و مادر تربیت‌شده در این فرهنگ، مسئولیت هیچ‌کدوم از خرابکاری‌هاش رو نه در طول عمر خودش و نه در طول عمر نسل قبلش به عهده نمی‌گیره‌. دقت کنید که چطور وقتی دعواهای خانوادگی بر اثر ارث پیش میاد، نمیگن مشکل از پدر یا مادر فوت شده بود، که عاقلانه و آینده‌نگرانه اموالش رو تقسیم نکرد. بلکه همواره مشکل از فرزندانه که نسبت به مال دنیا، حالت زهد ندارند و دعوا می‌کنند!
این بساط رو باید جمع کرد. حتی اگه باز هم ناموفق باشه. اگه محمد شانسش رو امتحان کرد، ما هم باید امتحان کنیم. و همه باید توش شرکت کنند. حتی کسانی که به خدا اعتقاد ندارند باید برای تثبیت اینکه «فقط خود خدا، خداست» بجنگند.
می‌خواهم بدانم آیا هنوز هم با دیدن آفتابگردان‌ها به من فکر می‌کنی؟
وقتی یک دوست کار خیلی بدی می‌کنه و آسیبی به ما می‌زنه، فقط زخم اون آسیب نیست که می‌رنجونه. غصه‌ی بزرگ ما، ویران شدن تصویریه که از اون شخص داریم. آینده‌مون باهاش تباه می‌شه و حتی گذشته، اعتبار خودش‌و از دست می‌ده:

"این آدم، این‌همه مدت، واقعا کی بود؟"
نسل‌های آینده دشمن‌تان خواهد گفت دختر بیست ساله رو گوشت قربانی کردید که به یک پاسگاه ضربه بزنید که خودتون هم نمی‌تونید توضیح بدید نفعش برای بلوچستان چی بود. دشمن‌تان هم اگه خمار باشه، ما نیستیم. چون این فیلم سینمایی برامون تکراریه. نیروهای فلسطینی هم اولش می‌گفتند ما می‌خواهیم به اشغالگری پایان دهیم، ما می‌خواهیم پای بیگانه را قطع کنیم. بعد معلوم شد اشغال و بیگانه پوشش هستند، برای زنده نگه داشتن یک فرقه مرگ‌پرست! که به مرور اون پوشش رو هم بازنشسته کردند و امروز میگن یا بنی‌قریضه را روی یهودیان اجرا می‌کنیم یا آن‌ها کربلا را روی ما اجرا می‌کنند!
ما لازم نداریم کشف کنیم که حساب بانکی شما به کجاها وصل است، و وقتی آب نیست کلاشینکف از کجا میاد. مهم اینه که می‌دونیم آبشخور فکری‌تون کجاست، و می‌دونیم در مسیرتون چه تاپاله‌هایی از پشت‌تون روی زمین میفته و چه بویی بلند می‌کنه.
کسانی که به آینده این مملکت امیدوارند باید یک نمونه در گذشته یا در یک جغرافیای دیگه نشون بدن و بگن چون در اون زمان و مکان حالت مشابهی وجود داشت، و اون کشور از چرخه نابودی خارج شد، پس ایران امروز هم می‌تواند. اما چنین نمونه‌ای ندارند و تمام ارجاع‌شون به یک پرنده‌ست، نه یک جامعه انسانی. و اون پرنده هم وجود فیزیکی نداره و افسانه‌ست! بعبارتی این امیدواران حتی به یک نخ نازک هم آویزان نیستند، که بعد به خاطر نازک بودنش بگیم «امید یعنی همین محکم گرفتن نازک‌ترین‌ها».
برای اینکه یک نمونه مشابه از نجات وجود داشته باشه، باید نمونه مشابهی از سقوط هم وجود می‌داشت. ولی وجود نداره. در تاریخ سقوط زیاد رخ داده، اما سقوط این شکلی نبوده. شکل سقوط ما یونیکه چون درباره بی‌برنامگیه. ایران حداقل دویست ساله که هیچ پلنی نداره. یعنی نمیدونه میخواد چه بکنه. میخواد چه جایگاهی داشته باشه. میخواد به چی برسه، و چجوری بش برسه. میخواد چه هزینه‌هایی بده، و چه هزینه‌هایی نده. همون موقع که در زمان قاجار مستشار غربی می‌اومد وضع رو می‌دید این نکته که این‌ها معلوم نیست چه کار می‌خواهند بکنند توجهش رو جلب می کرد، ولی دقیقا نمی‌دونست چطور بیانش کنه. اگه پهلوی‌پرست‌ها ادعا کنند بعد از قاجار ایران مسیرش مشخص شد، دروغ میگن. در دوره پهلوی هم تکلیف ایران با خودش معلوم نبود. حتی وقتی شاه قصد اصلاح نظام بروکراسی رو داشت، که نزدیک‌ترین جزء از «مجموعه ایران» به خودش بود، و تحصیلکرده در خارج می‌آورد که نهاد تشکیل بدن و یا نهادهای قدیمی رو مدرن کنند، با همدیگه سرشاخ می‌شدند. میلیتاریست‌ها برای خودشون خدایی می‌کردند، و امنیتی‌ها برای خودشون، و نفتی‌ها برای خودشون و مالیات‌بگیرها برای خودشون. و هیچ کدوم کنترل رو به اون یکی واگذار نمی‌کرد. کشوری که پلن داره، میتونه زیاده‌خواهی همه رو مهار کنه تا در راستای مسیر تعیین‌شده حرکت کنند.
دوره فعلی هم که انقدر عیانه که خودشون هم به آشوب و سردرگمی معترفند. وقتی وزیر خارجه میگه ما دنبال رفع تخاصم با آمریکا نیستیم بلکه دنبال مدیریت تخاصم هستیم، پنجاه درصدش رو صادقانه میگه. اون قسمتش که دنبال رفع تخاصم نیستند واقعیته. اما معنی صادقانه مدیریت تخاصم اینه که «نمی‌دانیم چه کنیم». چون تخاصم مدیریت شدنی نیست. چون تحت کنترل نیست. چیزهایی که تحت کنترل نیستند مدیریت‌شدنی نیستند. و این نمی‌دانیم چه کنیم فقط در سیاست خارجی نیست. در برنامه هسته‌ای هم نمی‌دانند چه کنند. با اسراییل هم نمی‌دانند چه کنند. حتی با روسیه هم نمی‌دانند چه کنند. با رشد منفی سرمایه‌گذاری هم نمی‌دانند چه کنند. با مهاجران افغان هم نمی‌دانند چه کنند. با بانک‌ها و صندوق‌های بازنشستگی هم نمی‌دانند چه کنند. با افتادن نیمی از مردم زیر خط فقر مطلق هم نمی‌دانند چه کنند. با تخلیه جامعه از اعتقادات مذهبی، که در کل خاورمیانه استثناست، نمی‌دانند چه کنند. با برق نمی‌دانند چه کنند. با آب نمی‌دانند چه کنند. با بنزین نمی‌دانند چه کنند. با افزایش سهم‌خواهی رانت‌طلبان نسل جدید هم نمی‌دانند چه کنند. با جانشینی خلیفه هم نمی‌دانند چه کنند.

دهه هشتاد می‌گفتند «مهم‌ترین حلقه مفقوده توسعه ایران مدیران لایق است»، و ازین قبیل جمله‌های شیک و مجلسی. اما الان دیگه چیز مدیریت‌شدنی هم وجود نداره. و عجیبه که این عبارت رو فقط دارم من به کار میبرم، که هیچ کدام از مسائل ایران دیگر مدیریت‌شدنی نیستند!
اگه شما تونستید یک نمونه تاریخی مشابه ازین نوع خاص و حیرت‌انگیز و البته درازمدت از بی‌پلن بودن رو بم نشون بدید، اون وقت منم به پرنده مدنظرتون فکر می‌کنم.
غمگین و ناامید می‌شوم وقتی می‌بینم آدم‌ها به انتظار سعادت و رستگاری هستند به پاس رنج‌هایی که برده‌اند.
هیچ سعادتی در رنج کشیدن نیست. در پایان پاداشی برای زنده ماندن از رنج و اندوهِ زندگی در انتظارت نیست. همه‌ی این‌ها بیهوده است. همه‌ی زخم‌ها، غم‌ها، آسیب‌ها و جبر زندگی، چیزی جز یک روال عادی نیست. به انتظار هیچ پاداشی نباش.
دیدی وقتی بهترین لباستو پوشیدی همش مواظبی که کثیف نشه؟ حالا فکر کن که دیگه کثیف شده. تمام اون مواظبت و مراقبت تبدیل میشه به بی‌خیالی و تن دادن به انجام کاری که تا پیش‌تر ازش واهمه داشتی. خواستم بگم روح آدمی هم همینطوره. مراقبی که کثیفش نکنند اما وقتی لک انداختن روش، بیخیالش. چیزی که شکسته و کثیف شده، با هیچ‌کاری شکسته‌تر و کثیف‌تر نمیشه.
پیش‌تر گمان می‌کردم تنهایی انتخاب من بوده اما حالا می‌دانم که هرگز برایم یک انتخاب نبوده‌است.
حتی تحمیل و اجبار هم نبوده‌؛ تنهایی من ذاتی‌است. یک احساس غربت و گم‌گشتگی همواره از بدو تولد همراهم بود. انگار به هیچ‌کجا و هیچ‌کس تعلق نداشتم. اما این موضوع به من احساس رهایی نمی‌داد، بلکه احساس دورافتادگی داشتم.
دوتا جمله هست که همیشه باید توی دهنت باشه تا بتونی درست و با آرامش زندگی کنی؛
یک: «به من چه.»
دو: «به تو چه.»
امروز روز جهانی بُزه، جا داره تبریک بگیم به گله بزهایی که هنوز بعد ۴۵سال خام جمهوری‌اسلامی می‌شن و بزه باقی موندن؛ می‌رن تو انتصاباتش حضور پیدا می‌کنن، تو بورس فاسدش سرمایه‌گذاری می‌کنن، توی لاتاری‌های لگن‌سازها پول بلوکه می‌کنن، از تروریست‌های متحجر فلسطینی حمایت می‌کنن و...
یک حقیقت تلخ: زندگی همیشه به کام افرادی‌ست که اصول اخلاقی را زیر پا می‌گذارند.
سهم کسی که به اصول اخلاقی پایبند می‌ماند هم چیزی جز شکست و یک روح زخمی نیست.
Ещё