سوژه
از لحاظ رابطهاش با حاکم، اصولا نه مرده است نه زنده.
از منظر زندگی و مرگ سوژه وضعیتی خنثی دارد، و به لطف حاکم است که سوژه حق زنده بودن یا احتمالا مردن را پیدا میکند. در هر حال، زندگی و مرگ سوژهها صرفا بر اثر ارادهی حاکم است که به حق تبدیل میشود. به عبارتی این پارادوکس نظری است. و البته این پارادوکس نظری است که لازمهاش نوعی بیثباتی عملی است. حق زندگی و مرگ واقعا به چه معناست؟ مسلمل حاکم نمیتواند چنان که میمیراند، زندگی نیز ببخشد. حق زندگی و مرگ همواره به شیوهای نامتوازن اعمال شده است. توازن همیشه به نفع مرگ به هم خورده است. اثر قدرتِ حاکم، همواره بر زندگی اعمال شده که وی قادر به کشتن بوده است. جوهر اصلی حق زندگی و مرگ در واقع همان حق کشتن است. هر وقت حاکم قادر به کشتن باشد، حق خود را بر زندگی اعمال میکند. اساسا این همان حق شمشیر است. بنابراین، حقوق زندگی و مرگ واقعا هیچ تقارنی ندارند. این حقِ به کام مرگ فرستادن مردم یا اعطای زندگی به آنها نیست. همچنین این حق اجازهی زندگی یا مرگ دادن نیست. این حقِ گرفتنِ زندگی یا زنده گذاشتن است.
📚 #باید_از_جامعه_دفاع_کرد درسگفتارهای کلوژ دوفرانس
👤 #میشل_فوکو ترجمهی رضا نجفزاده
👥علوم اجتماعی، مسائل روز
👥👉 @SOCIAL_SCIENCE 👉🏾 @SOCIAL_SCIENCE