سوسیالیسم کارگران

#احمد_شاملو
Канал
Новости и СМИ
Политика
Образование
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала سوسیالیسم کارگران
@SkaregariПродвигать
739
подписчиков
32,8 тыс.
фото
21 тыс.
видео
8,59 тыс.
ссылок
سوسیالیسم کارگری خبرها و گزارش های کارگری،تصویرها و کلیپ و مطالب و نظرات و پیشنهاد های خود را از این طریق برایمان ارسال کنید @AmAe123
Forwarded from تجربه نوشتن
وصل
از مجموعه شعر: لحظه‌ها و همیشه

       ۱
 
در برابرِ بی‌کرانیِ ساکن
جنبشِ کوچکِ گُلبرگ
به پروانه‌یی ماننده بود.
 
 
زمان، با گامِ شتابناک برخاست
و در سرگردانی
                  یله شد.
 
در باغستانِ خشک
                       معجزه‌ی وصل
                                        بهاری کرد.
 
سرابِ عطشان
                  برکه‌یی صافی شد،
و گنجشکانِ دست‌آموزِ بوسه
شادی را
در خشکسارِ باغ
                    به رقص آوردند.
 
 
       ۲
 
اینک! چشمی بی‌دریغ
                           که فانوسِ اشک‌اش
شوربختیِ مردی را که تنها بودم و تاریک
لبخند می‌زند.
 
آنک منم که سرگردانی‌هایم را همه
تا بدین قُلّه‌ی جُل‌جُتا
                         پیموده‌ام
 
آنک منم
میخِ صلیب از کفِ دستان به دندان برکنده.
 
آنک منم
          پا بر صلیبِ باژگون نهاده
با قامتی به بلندیِ فریاد.
 
 
       ۳
 
در سرزمینِ حسرت معجزه‌یی فرود آمد
[و این خود دیگرگونه معجزتی بود].
 
 
فریاد کردم:
«ــ ای مسافر!
    با من از آن زنجیریانِ بخت که چنان سهمناک دوست می‌داشتم
    این‌مایه ستیزه چرا رفت؟
    با ایشان چه می‌بایدم کرد؟»

 
 
«ــ بر ایشان مگیر!»
چنین گفت و چنین کردم.
 
 
لایه‌ی تیره فرونشست
آبگیرِ کدر
          صافی شد
و سنگریزه‌های زمزمه
                         در ژرفای زلال
                                        درخشید
 
دندان‌های خشم
به لبخندی
            زیبا شد
 
رنجِ دیرینه
           همه کینه‌هایش را
                                 خندید
 
 
پای‌آبله
در چمنزارانِ آفتاب
                     فرود آمدم
بی‌آنکه از شبِ ناآشتی
                            داغِ سیاهی بر جگر نهاده باشم.
 
 
       ۴
 
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
       در فراسوهای دهلیزش
به امیدِ دریچه‌یی
                    دل بسته بودم.
 
 
       ۵
 
شکوهی در جانم تنوره می‌کشد
گویی از پاک‌ترین هوای کوهستانی
لبالب
      قدحی درکشیده‌ام.
 
در فرصتِ میانِ ستاره‌ها
شلنگ‌انداز
             رقصی می‌کنم –
دیوانه
      به تماشای من بیا!
 
دیِ ۱۳۴۰
#احمد_شاملو


https://t.me/tajrobeneveshtan/3431
Forwarded from تجربه نوشتن
تو به خاک افتادی، کمر عشق شکست...

در بحبوحه بگیر و ببند حکومت نظامی پس از کودتای ۲۸ مرداد، مرتضی کیوان سه نفر را در خانه خود پنهان ساخته بود. گمان بردند و هجوم آوردند. آن سه تن گریختند، ولی پناه‌دهندگان، کیوان و همسرش #پوری_سلطانی دستگیر شدند. هنوز سه ماه از ازدواج آن‌ها نگذشته بود. کم‌تر از دو ماه پس از دستگیری، مرتضی کیوان را در بیست و هفتم مهر ماه سال ۱۳۳۳؛در حالی‌که فقط ۳۳ سالش بود،در برابر جوخه آتش قرار دادند.

#مرتضی_کیوان از نخستین ویراستاران به معنی امروزی بود؛اما هیچ‌کدام از این‌ها سبب شهرت او نیست،بلکه آنچه نام او را جاودان کرده است توانایی شگفتش در دوست‌یابی و شناخت و پرورش استعداد‌های ادبی و هنری بود. کیوان با وجود عمر کوتاهش، یک‌تنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد و در شناخته‌شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش بسزایی ایفا کرد.

#احمد_شاملو شاعری که کمتر از تاثیر کسی بر خود سخن گفته است، می‌گوید با کیوان برحسب تصادف آشنا شده،ولی از همان اولین روز آشنایی انگار صد سال بوده که یکدیگر را می‌شناسند: «من از او بسیار چیز‌ها آموختم.مرتضی برای من واقعا یک انسان نمونه بود. یک انسان فوق‌العاده.»
برای شما که عشق‌تان زندگی‌ست

شما که عشق‌تان زندگی‌ست
شما که خشم‌تان مرگ است!

شما که تابانده‌اید در یأس آسمان‌ها
امیدِ ستارگان را

شما که به‌وجود آورده‌اید سالیان را
قرون را

و تاریخِ بزرگ آینده را با امید
در بطنِ کوچک خود پرورده‌اید

و شما که پرورده‌اید فتح را
در زهدان شکست،

شما که برق ستاره‌ی عشق‌اید
در ظلمت بی‌حرارت قلب‌ها

شما که سوزانده‌اید جرقه‌ی بوسه را
بر خاکستر تشنه‌ی لب‌ها..!

#احمد_شاملو


#زنده_باد_انقلاب
#زن_زندگی_آزادی
#شریفه_محمدی_ کارگر_ زندانی، #آزاد_باید_گردد
#پیش_بسوی_اتحاد_جنبش_ها_حول_نان_کار_آزادی
#کارگر_زندانی_زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#توماج_صالحی آزاد_ یاید_ گردد
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری


@Skaregari
Forwarded from تجربه نوشتن
«من یک بار متولد شده‌ام؛ لیکن هزارها بار مُرده‌ام. شعر به من یاری داد تا عذاب‌های این مرگ را کمتر حس کنم. شعر تخفیف مرگ‌های من است.»
#احمد_شاملو

دوم مرداد سالروز مرگ شاعر

🌹🌹🌹
Forwarded from تجربه نوشتن
احمد شاملو در دو مصاحبه جداگانه در سال‌های ۱۳۴۵ و ۴۶ با مجله‌‌های فردوسی و تماشا می‌گوید:

«فروغ شاعر بسیار بزرگی‌ است؛ نه قصه‌پردازی می‌کند نه خیال‌بافی. صادقانه‌ترین حرف‌هایی‌ست که می‌توان از کسی شنید. حرف‌های آدم صادقی‌ست که تازه روی سخن‌اش هم تنها با خودش است. اگر نتوانسته‌ایم نهایت‌اش را دریابیم برای این است که گود است و ناپیداکرانه. شعر فروغ فرخزاد برای من چیز دیگری است. شعر فروغ، گاه در نظر من به اعجاز شباهت پیدا می‌کند و من او را در یک مقیاس جهانی از شاعرانِ برجسته‌ی این روزگار می‌شمارم. بسیاری از شاعرانِ بلندآوازه‌ی جهان که به‌اصطلاح، عنوان «بزرگترین» را یدک می‌کشند به عقیده‌ی من هنوز خیلی مانده است تا به فروغ برسند. برای من بسیار اتفاق افتاده است که از پاره‌ای خطوط شعر فروغ شگفت‌زده شده‌ام و یا حتا مدت‌ها طول کشیده است تا بتوانم آن را باور کنم.»
#احمد_شاملو

هشتم دی‌ماه زادروز #فروغ_فرخزاد

🌺🌸🌺🌸
Forwarded from تجربه نوشتن
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شعر و صدای دو چهره برجسته و ماندگارِ هنر و ادبیات
#احمد_شاملو
#خسرو_شکیبایی

🥀🥀🥀
Forwarded from تجربه نوشتن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﺑﻪ ﮔﻮﻫﺮ ﻣﺮﺍﺩ

ﺑﻪ ﻧﻮﮐﺮﺩﻥِ ﻣﺎﻩ
ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺷﺪﻡ
ﺑﺎ ﻋﻘﯿﻖ ﻭ ﺳﺒﺰﻩ ﻭ ﺁﯾﻨﻪ.

ﺩﺍﺳﯽ ﺳﺮﺩ ﺑﺮ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ
ﮐﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ.

ﺻﻨﻮﺑﺮﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺠﻮﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺘﻨﺪ
ﻭ ﮔﺰﻣﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﯿﺎﻫﻮ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺩﺭ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ.

ﻣﺎﻩ
ﺑﺮﻧﯿﺎﻣﺪ
#احمد_شاملو

🌹دوم آذر، سالروز درگذشت نویسنده و نمایشنامه‌نویس نامدار #غلام‌حسین_ساعدی

🥀🥀🥀
Forwarded from تجربه نوشتن
#حافظه_تاریخی

مرتضی کیوان؛ تو به خاک افتادی، کمر عشق شکست...

در بحبوحه بگیر و ببند حکومت نظامی پس از کودتای ۲۸ مرداد، مرتضی کیوان سه نفر را در خانه خود پنهان ساخته بود. گمان بردند و هجوم آوردند. آن سه تن گریختند، ولی پناه دهندگان، کیوان و همسرش #پوری_سلطانی دستگیر شدند. هنوز سه ماه از ازدواج آن‌ها نگذشته بود. کم‌تر از دو ماه پس از دستگیری، مرتضی کیوان را در بیست و هفتم مهر ماه سال ۱۳۳۳؛ در حالی‌که فقط ۳۳ سالش بود، در برابر جوخه آتش قرار دادند.

#مرتضی_کیوان از نخستین ویراستاران به معنی امروزی بود؛ اما هیچ‌کدام از این‌ها سبب شهرت او نیست، بلکه آنچه نام او را جاودان کرده است توانایی شگفتش در دوست‌یابی و شناخت و پرورش استعداد‌های ادبی و هنری بود. کیوان با وجود عمر کوتاهش، یک‌تنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد و در شناخته شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش بسزایی ایفا کرد.

کیوان از نسلی بود که به گفته #اسلامی_ندوشن «وجه مشترکش، نوطلبی و رو به آینده داشتن بود.» دوره‌‏ای که همه فکر می‏‌کردند ایران رو به تغییر است و می‏‌خواستند در این تغییر حضور داشته باشند.

#احمد_شاملو شاعری که کمتر از تاثیر کسی بر خود سخن گفته است، می‌گوید با کیوان برحسب تصادف آشنا شده، ولی از همان اولین روز آشنایی انگار صد سال بوده که یکدیگر را می‌شناسند: «من از او بسیار چیز‌ها آموختم. مرتضی برای من واقعا یک انسان نمونه بود. یک انسان فوق‌العاده.»

#نجف_دریابندری نیز مبهوت نیروی کشف استعداد‌های جوان در کیوان است. خود یکی از این استعداد‌ها بوده است: «من آن روز‌ها جوان شهرستانی خام و گمنامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خود نمی‌دیدم. کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه این که هرگز یک کلمه درباره کارم و آینده‌ام به من چیزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم یک کسی هستم.»

روایت #آیدا از واپسین جملات احمد شاملو، پس از اعدام مرتضی کیوان، هم سخت تکان دهنده است: «شاملو سه روز بود که نخوابیده بود و درد شدید داشت. بهش گفتم: احمد یه خرده چشمات رو هم بذار شاید خوابت ببره. شاملو گفت: نه! این طوری بهتر می‌بینمش. زلال می‌بینمش. گفتم: کی رو؟ گفت: مرتضی کیوان رو؛ و بعد رفت تو اغما و دیگه حرف نزد. این آخرین حرف شاملو بود.»

🥀 و در آخر، قطعه شعر شاملو بیاد #مرتضی_کیوان

از عموهایت - برای سیاوش کوچک

نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
به خاطر سایه‌ی بام کوچکش
به خاطر ترانه‌ای کوچک‌تر از دست‌های تو

نه به خاطر جنگل‌ها، نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن‌تر از چشم‌های تو

نه به خاطر دیوارها - به خاطر یک چَپَر
نه به‌خاطر همه انسان‌ها - به خاطر نوزادِ دشمنش شاید
نه به خاطر دنیا - به خاطر خانه‌ی تو
به خاطر یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی است

به خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم
به خاطر دست‌های کوچکت در دست‌های بزرگِ من
و لب‌های بزرگ من بر گونه‌های بی‌گناه تو

به خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله می‌کنی
به خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته‌ای
به خاطر یک لبخند، هنگامی که مرا در کنار ِ خود ببینی

به‌خاطر یک سرود
به‌خاطر یک قصه در سردترینِ شب ها، تاریک‌ترینِ شب‌ها.
به‌خاطر عروسک‌های تو، نه به خاطر انسان‌های بزرگ.
به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به‌خاطر شاهراه‌های دوردست

به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام
به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک بر خاک افتادند.

به یاد آر
عموهایت را می‌گویم
از مرتضا سخن می‌گویم.
#احمد_شاملو

https://t.me/tajrobeneveshtan/2892
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🍃

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت

روزي كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادري ست
روزي كه ديگر درهاي خانه‌شان را نمي‌بندند
قفل افسانه‌ايست
و قلب
براي زندگي بس است

روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي
روزي كه آهنگ هر حرف، زندگي‌ست
تا من به خاطر آخرين شعر، رنج جستجوي قافيه نبرم
روزي كه هر حرف ترانه‌ايست
تا كمترين سرود بوسه باشد

روزي كه تو بيايي، براي هميشه بيايي
و مهرباني با زيبايي يكسان شود
روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم …

و من آنروز را انتظار مي‌كشم
حتی روزی
كه ديگر
نباشم

#احمد_شاملو

#زن_زندگی_آزادی

اتحاد بازنشستگان
@etehad_bazn
همه ی ما روزی یک ژینا و روزی دیگر سپیده ایم!
دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران امید تنگ
در دشت بی کران،
و آرزوهای بیکران
در خلق های تنگ!
دختران آلاچیق نو
در آلاچیق هائی که صد سال! -
از زره جامه تان اگر بشکوفید
باد دیوانه
یال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد...
دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله،‌به طاق بلند دود!
دختران عشق های دور
روز سکوت و کار
شب های خستگی!
دختران روز
بی خستگی دویدن،
شب
سر شکستگی!-
در باغ راز و خلوت مرد کدام عشق -
در رقص راهبانه شکرانه کدام
آتش زدای کام
بازوان فواره ئی تان را
خواهید برفراشت؟
افسوس!
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را تاریک می کنند.
دختران رفت و آمد
در دشت مه زده!
دختران شرم
شبنم
افتادگی
رمه!...
#احمد_شاملو


#زنده_باد_انقلاب
#زن_زندگی_آزادی
#پیش_بسوی_اتحاد_جنبش_ها_حول_نان_کار_آزادی
#پیش_بسوی_اعتصابات_سراسری
#کارگر_زندانی_زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری

@Skaregari
Forwarded from تجربه نوشتن
به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکُشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی
اگر برده‏‌ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی...
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏‌های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی...

تو به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‌ات
ورای مصلحت اندیشی بروی...

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری.
#پابلو_نرودا
#احمد_شاملو

🌈🌈🌈
Forwarded from تجربه نوشتن
آنتوان_دوسنت_اگزوپري_شازده_کوچولو.pdf
311.6 KB
کتاب‌هایی هستند که هیچ‌وقت تکراری نمی‌شوند. دوست داریم هر شب کنار تخت بگذاریم و قبل خواب چند صفحه از آن را فارغ از روزمرگی شلوغ خود بخوانیم. یکی از کتاب‌هایی که می‌توان گفت اگر همه آن را نخوانده باشند قطعا نام آن را شنیده‌اند، کتاب دلنشین و زیبای «شازده کوچولو» اثر آنتوان دو سنت اگزوپری است.

شازده کوچولو اولین‌بار در سال  ۱۹۴۳ در نیویورک منتشر شد. اما اگزوپری نوشتن این کتاب را از سال ۱۹۴۱ شروع كرده بود و با آبرنگ و مداد آن را تصویرگری كرد. این اثر یکی از مهم‌ترین آثار او و یکی از پرخواننده‌ترین کتاب‌های جهان است. شازده کوچولو داستان تقریبا کوتاهی است که اتفاقات شگفت‌انگیز آن گاه رنگ و بوی فلسفی به خود می‌گیرد. فلسفه‌ای از جنس سادگی یک کودک که به زبان ساده و خیال‌انگیز توصیف می‌شود. فلسفه‌ا‌ی از زندگی است که با هربار خواندش به مفهومی تازه از آن پی می‌بریم. شازده کوچولو کتابی است با طیف خوانندگان وسیع، تفاوتی ندارد این کتاب را کودکان بخوانند، نوجوانان یا بزرگسالان، چرا که هر فردی براساس درک و نگاه خود از داستان، برداشتی خواهد داشت.
#آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
#شازده_کوچولو
#احمد_شاملو

🌈🌈🌈
Forwarded from تجربه نوشتن
مرثيه برای مردگانِ ديگر - در مرگ ایمره ناگی
احمد شاملو - از دفتر باغ آینه

۱
ارابه‌ها

ارابه‌هایی از آن سوی جهان آمده است.
بی‌غوغای آهن‌ها
که گوش‌های زمانِ ما را انباشته است.

ارابه‌هایی از آن سوی زمان آمده‌است.

گرسنگان از جای برنخاستند
چرا که از بارِ ارابه‌ها عطرِ نانِ گرم بر نمی‌خاست؛

برهنگان از جای برنخاستند
چرا که از بارِ ارابه‌ها خش‌خشِ جامه‌هایی بر نمی‌خاست.

زندانیان از جای برنخاستند
چرا که محموله‌ی ارابه‌ها نه دار بود نه آزادی.

مردگان از جای بر نخاستند
چرا که امید نمی‌رفت فرشتگانی رانندگانِ ارابه‌ها باشند.

ارابه‌هایی از آن سوی جهان آمده است.
بی‌غوغای آهن‌ها
که گوش‌های زمانِ ما را انباشته.

ارابه‌هایی از آن سوی زمان آمده‌اند
بی‌آن‌که امیدی با خود آورده باشند.

۲

دو شبح

ریشه‌ها در خاک
ریشه‌ها در آب
ریشه‌ها در فریاد.

شب از ارواحِ سکوت سرشار است
و دست‌هایی که ارواح را می‌رانند
و دست‌هایی که ارواح را به دور
به دوردست
می‌تارانند.

ــ دو شبح در ظلمات
تا مرزهای خستگی رقصیده‌اند.

ــ ما رقصیده‌ایم
ما تا مرزهای خستگی رقصیده‌ایم.

ــ دو شبح در ظلمات
در رقصی جادویی، خستگی‌ها را بازنموده‌اند.

ــ ما رقصیده‌ایم
ما خستگی‌ها را بازنموده‌ایم.

شب از ارواحِ سکوت
سرشار است
ریشه‌ها
از فریاد و
رقص‌ها
از خستگی.

۳

جزعشق

جز عشقی جنون‌آسا
هر چیزِ این جهانِ شما جنون‌آساست ــ

جز عشقِ
به زنی
که من دوست می‌دارم.

چگونه لعنت‌ها
از تقدیس‌ها
لذت‌انگیزتر آمده است!

چگونه مرگ
شادی‌بخش‌تر از زندگی‌ست!

چگونه گرسنگی را
گرم‌تر از نانِ شما
می‌باید پذیرفت!

لعنت به شما، که جز عشقِ جنون‌آسا
همه چیزِ این جهانِ شما جنون‌آساست!

۴

اصرار

خسته
شکسته و
دل‌بسته.

من هستم
من هستم
من هستم.

از این فریاد
تا آن فریاد
سکوتی نشسته است.

لب‌بسته در دره‌های سکوت
سرگردانم.

من می‌دانم
من می‌دانم
من می‌دانم.

جنبشِ شاخه‌یی
از جنگلی خبر می‌دهد
و رقصِ لرزانِ شمعی ناتوان
از سنگینیِ پابرجای هزاران جارِ خاموش،
در خاموشی نشسته‌ام
خسته‌ام
درهم‌شکسته‌ام
من
دل‌بسته‌ام.

۵

از نفرتی لبریز

ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده‌کنان به رقص برخاستیم
ما نعره‌زنان از سرِ جان گذشتیم…

کس را پروای ما نبود.

در دوردست
مردی را به دار آویختند.

کسی به تماشا سر برنداشت.

ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالبِ خود
برآمدیم.

۶

فریادی و… دیگر هیچ.

فریادی و دیگر هیچ.
چرا که امید آن‌چنان توانا نیست
که پا بر سرِ یأس بتواند نهاد.

بر بسترِ سبزه‌ها خفته‌ایم
با یقینِ سنگ
بر بسترِ سبزه‌ها با عشق پیوند نهاده‌ایم
و با امیدی بی‌شکست
از بسترِ سبزه‌ها
با عشقی به یقینِ سنگ برخاسته‌ایم.

اما یأس آنچنان تواناست
که بسترها و سنگ، زمزمه‌یی بیش نیست.

فریادی
و دیگر
هیچ!

۷

فریادی …

مرا عظیم‌تر از این آرزویی نمانده است
که به جُستجوی فریادی گم‌شده برخیزم.

با یاریِ فانوسی خُرد
یا بی‌یاریِ آن،
در هر جای این زمین
یا هر کجای این آسمان.

فریادی که نیم‌شبی
از سرِ ندانم چه نیازِ ناشناخته از جانِ من برآمد
و به آسمانِ ناپیدا گریخت…

ای تمامیِ دروازه‌های جهان!
مرا به بازیافتنِ فریادِ گم‌شده‌ی خویش
مددی کنید!

در مرگِ ایمره ناگی
۲ تیرماه ۱۳۳۷
#احمد_شاملو

توضیح: (ایمره ناگی؛ سیاست‌مداری که در دو نوبت نخست‌وزیر مجارستان بود. وی پس از شکست انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان، به جرم خیانت به حزب و نقش داشتن در قیام‌های ضد اتحاد جماهیر شوروی، محاکمه و اعدام شد.)

https://t.me/tajrobeneveshtan/3049
ادامه مطلب 👇👇👇

صدای پاهای «نجات» بود…
شعور و حضور ذهن خود را بازیافت و با همۀ قوا رو به جوخۀ اعدام فریاد کرد: «ایست. دست نگه دارید.»
آن شش مرد قراول رفته بودند…
آن شش مرد را نظم، مجذوب خود کرده بود…
آن شش مرد، به شنیدن فرمان ایست آتش کردند…

#چارلی_چاپلین
#احمد_شاملو

برگرفته از تجربه نوشتن


#نه_به_اعدام
#اعدام_قتل_عمد_حکومتی
#زن_زندگی_آزادی
#فقط_کف_خیابون_بدست_میاد_حقمون
#پیش_بسوی_ایجاد_تشکل_های_مستقل_کارگری
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#نان_کار_آزادی_پوشش_اختیاری
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری
@komite_h

https://t.me/komite_h/24134
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقص زیبای کار


🍃من آن لحظه را می‌جویم
که به دلکشی پرنده‌ای است
لحظه‌ای عظیم
که ما در آن
به یگانگی از دست رفته‌مان می‌نگریم؛
به انزوای محض انسان بودن،
به شکوه انسان بودن،
به شکوه نان قسمت کردن،
و معجزەی از یاد رفتهٔ زنده بودن...


#اکتاویو_پاز
#احمد_شاملو
#نان_کار_آزادی_
@zan_j
🚩🚩🚩

فازِ ۲ پردیس


آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرنده‌یی،
هیچ‌کجا دیواری فروریخته بر جای نمی‌ماند.
 
سالیانِ بسیار نمی‌بایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانی‌ست
که حضورِ انسان
آبادانی‌ست.

همچون زخمی
همه عُمر
خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عُمر
به دردی خشک تپنده،
به نعره‌یی
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده، ــ
 
غیابِ بزرگ چنین بود
سرگذشتِ ویرانه چنین بود.

آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک
کوچک‌تر حتا
از گلوگاهِ یکی پرنده!

#احمد_شاملو


#زن_زندگی_آزادی
#فقط_کف_خیابون_بدست_میاد_حقمون
#پیش_بسوی_ایجاد_تشکل_های_مستقل_کارگری
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#نان_کار_آزادی_پوشش_اختیاری
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری
@komite_h
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
...نه به خاطرِ جنگل‌ها، نه به خاطرِ دریا
به خاطرِ یک برگ
به خاطرِ یک قطره
                        روشن‌تر از چشم‌های تو

نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه به خاطرِ همه انسان‌ها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمن‌اش شاید
نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانه‌ی تو
به خاطرِ یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی‌ست
به خاطرِ آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم
به خاطرِ دست‌های کوچکت در دست‌های بزرگِ من
و لب‌های بزرگِ من
بر گونه‌های بی‌گناهِ تو

به خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله می‌کنی
به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته‌ای
به خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی

به خاطرِ یک سرود
به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شب‌ها تاریک‌ترینِ شب‌ها
به خاطرِ عروسک‌های تو، نه به خاطرِ انسان‌های بزرگ
به خاطرِ سنگفرشی که مرا به تو می‌رساند، نه به خاطرِ شاهراه‌های دوردست

به خاطر ناودان، هنگامی که می بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار سپید ابر در آسمان بزرگ آرام

به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک بر خاک افتادند
به یاد آر
#احمد_شاملو شاعر آزادی

#دادخواهی
#زن_زندگی_آزادی
#رفاه_عدالت_برابری
@zan_j
Ещё