#کتاب_ماه_دی #کلبهکتابکلیدر 📗 #آقادار✅ انتخاب:
#مصطفی_بیانinstagram.com/mostafa_bayan_63🔹 داستانِ «آقادار»، داستانِ دِهی است دور افتاده به اندازهی یک کفِ دست. در این دِه امامزادهای وجود دارد و پیرمردی اهلِ خدا و پیغمبر؛ که نماز و احکامش همیشه پابرجاست. او را مُلاسلیمان صدا میکنند. نه آن سلیمان نبی که خَدم و حشم و یا قالی و قصر داشت؛ سلیمانِ قصهی آقادار فقط، زنی زیبا و جوان به نام جواهر داشت.
🔸 گویا مُلا، یک روز از خواب بیدار میشود و میبیند که جواهر در خانه نیست. هیچکس نمیداند جواهر کجاست؟ حرف و حدیث پشت سرِ جواهر درمیآورند. شایعات عجیب و غریب. یکی میگفت بچهی شهر بود، عادت نکرد به زندگی در دِه، فرار کرد. یکی دیگر میگفت مُلا از خانه بیرونش کرده بود. و برخی میگفتند مُلا بهش شک کرده بود و آخر کُشتش. خدا میداند کدام حرف درست است. اما همهی اهالی دِه میدانند که جواهر و مُلا، عاشق همدیگر بودند.
🔹 این دختر زیبا و با اصالت و بزرگ شدهی شهر، یک دل نه صددل عاشق مردی خیلی بزرگتر از خودش شد. به بهانه دیدنِ مُلا، درخواست کرد قرآن بیاموزد. مُلا پذیرفت. اما جواهر نمیخواست قرآن بیاموزد. او عاشقِ مرد باخدا شده بود.
🔸 جواهر، زلیخای قصهی یوسفِ نبی نبود. او از شهر آمده بود و نزد عمویش، شاپورخان، بزرگِ دِه زندگی میکرد. شاپورخان، آدمِ افتاده و با خدایی بود و به سلیمان ارادت خاصی داشت. بالاخره جواهرِ نوجوان با سلیمانِ چهلوهفت ساله ازدواج میکند.
🔹 سلیمان به دلیل اختلاف سن زیاد، بلد نبود چگونه با همسرِ نوجوانش برخورد کند. طوری برخورد میکرد که جواهر تصور میکرد در کلاسِ درس سلیمان است و او درس احکام و اصولدین میدهد. جواهر از جملات همسرش سر در نمیآورد. به رفتار سلیمان معترض بود و سلیمان از پاسخ دادن به سوالات جواهر طفره میرفت.
🔸 حالا چرا عنوانِ رمان «آقادار» است؟
#دار به زبان محلی یعنی درخت. این درخت ازبینبرنده گناهان است. به آن دخیل میبندند و نذر میکنند. بعضیها قفل و زنجیر و بعضیها میخ و بعضیها روبانی سبز از شاخهاش آویزان میکنند. نزدیکی این درخت به امامزاده باعث تقدسش شده بود. خیلیها از این درخت حاجت گرفته بودند. گویا با مرور زمان، امامزاده در نزد اهالی دِه فراموش شده و برعکس درخت مایه برکت روستا شده بود!
اما انگشتشماری مانند استوار محسنی به آقادار اعتقاد نداشتند. میگفتند: بت پرستی است! به همین دلیل مردم دِه از افرادی مانند استوار محسنی بیزار میشدند و از او دوری میجُستند. میگفتند: «دیدنِ استوار کفاره دارد. روزِ آدم را خراب می کند.»
🔹 داستانِ «آقادار» داستان
#جهل و
#خرافه_پرستی است. خیلیها از حضرت درخت حاجت میگرفتند و خیلیها هم نه. اما این از احترام آقادار در میان مردمِ دِه کم نمیکرد.
🔹 «آقادار» دومین کتابی است که از
#مریم_سمیعزادگان میخوانم. تابستان امسال، چاپ دوم این
کتاب توسط
#کتابسرای_تندیس منتشر شد.
کتاب ۱۹۹ صفحه است. شاید نیمه اول رمان برای خواننده کسل کننده باشد اما توصیه میکنم رمان را رها نکنید. داستان از زمانی شروع میشود که داستانِ گُم شدنِ جواهر برای خواننده معما میشود. از گفتوگوهای اهالی دِه متوجه میشوید که رازی در قصهی زندگی مُلاسلیمان نهفته است و این باعث میشود داستان را نیمه رها نکنید. پایان داستان، آنگونهای که تصور میکنید؛ رُخ نمیدهد. نویسنده، خواننده را غافلگیر میکند. رازی که میتواند به مضمون داستان کمک کند.
🔸آقادار،
#مریم_سمیعزادگان،
#نشر_تندیسwww.klidar.irt.center/klidarnewsinstagram.com/instaklidarا
📗📙📘یک معرفی از بهترین کتابی که در این
ماه خواندهاید برای ما بفرستید و در قرعهکشی ماهانه کلیدر شرکت کنید.
🔻ارسال مطلب:
دایرکت اینستاگرام:
instaklidar
تلگرام:
t.center/klidarbookواتساپ: 09157070380