📖 #رمان_ایرانی_بخوانیم📗 آیدا از صدای برخورد سنگین توپ بسکتبال به زمین خالی پشت پنجرهٔ اتاقش از خواب نپریده بود. تقریبا مطمئن بود صدایی که شنیده در اتاقش بوده. مثل افتادن کیسهٔ برنج روی موکت، خفه اما سنگین. نمیتوانست از پشت تلفن خوب برای فریدون توضیح بدهد و گریهاش شدت گرفت. فریدون چند بار صدایش کرد، پرسید بیداریاش یکباره بوده یا تدریجی، به نظرش فرق داشت. ممکن بود در آن بیداری بخشی از صدای خوابش را شنیده باشد. این را برایش به آهستگی توضیح داد. گرچه ادای بعضی کلمهها، در عین ظاهر سادهشان برایش سخت بود.
روی کلمهٔ «تدریجی» زیاد مکث کرده بود و وقتی بالاخره به زبانش آمده بود، عصبی شده بود. آیدا گوشه تخت چمباته زده و ترسیده نشسته بود و به در باز اتاق و قسمتی از هال و گلدانهای آویزان کنار پنجره زل زده بود. (صفحه ۱۹۰
رمان «بداهه در لامینور»، نوشته
#مرجان_صادقی ، نشر
#ثالث ، چاپ ۱۳۹۹)
📸 عکس و معرفی کتاب توسط:
#فاطمه_همتآبادی@Simurgh_Dastan