زندگی به سبک شهدا

#مقتل
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@Shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ
اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ

#شب_نهم_محرم🏴
#مقتل_خوانی

🏴 @shohada72_313 
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_هفتم

💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد.

زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.

💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر #داعشی‌ها بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!»

انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!»

💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد.

عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.»

💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به #قتلگاه می‌رفت.

تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم.

💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! #تلعفر تا #آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!»

شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود.

💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و #عاشقانه نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد.

همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند.

💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت #وضو می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی #مقتل تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت.

نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت.

💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد.

ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط #موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است.

💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم #ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود.

با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم.

💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!»

کشتن مردان و به #اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم...

ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
حجت الاسلام میرزامحمدی
فوقف العباس متحیرا-مقتل و روضه حضرت اباالفضل العباس(ع)
▪️ فوَقَفَ العَباسُ مُتَحیّرا

#مقتل و روضه ی شنیدنی حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام)

@shohada72_313
گر چه گمنامی ولی آوازه عشق و یقینت
رفته از کوی وفا تا #مسجدالاقصی بسیجی!

این نگاه نافذت گویای #عشقی ماندگار
سوی #مقتل میروی با کوله بار آشنا....

@shohada72_313
#مقتل_امام_حسین ع
#پس_از_عاشورا
🕊🔘🕊
آن ۱۰ سوار ((که با اسب هایشان بر بدن امام حسین تاختند))، وقتی به شهر خود رسیدند، مردمِ ناآگاه نعلِ اسب آنها را برای تبرّک می کَندند و به درِ خانه هایشان می آویختند.

◻️با گذشت زمان،این کار یک سنّت شد و بیشتر مردم نعل می ساختند و آن را به درِ منزلشان می زدند.


🔘مقتل مقرم،ص۳۶۸
🔘التعجب کراجکی،ص۴۶

@shohada72_313
🍃❤️🍃

#فکه رنگ و بوی #کربلا را دارد و گوشه ای از غربت و #مظلومیت آن را به تصویر می کشد، چرا که فکه #مقتل 120 شهیدی است که در #تشنه کامی به مولای خود اقتدا کرده و به دیدار #محبوب شتافتند.

بچه هاي تفحص پيكر پاك 120 شهيد گردان حنظله را #هشتم فروردین در كربلاي فكه #كشف كرده اند. آنها در فكه به سيم هاي تلفني #رسيده اند كه از خاك بيرون زده است. رد سيم ها به يك دسته از #شهدا مي رسد كه دست و پايشان با اين سيم ها بسته شده است،... #شهدايي كه زنده به گور شده اند. اجساد مطهري هم #كشف شده اند كه قبل از شهادت آنها را آتش زده اند...

بسيجي‌ها هشت تا #چهارده كيلومتر را در حالي با پاي پياده از ميان رمل‌ها و ماسه‌هاي #روان فكه گذشتند كه وزن تقريبي تجهيزاتي كه همراه داشتند دوازده كيلو بود؛ #تازه بعضي‌ها هم مجبور بودند قطعات چهل كيلويي #پل را نيز حمل كنند. اين پل‌ها قرار بود روي #كانال‌ها تعبيه شود تا عبور رزمندگان به مشكل #فوگاز برنخورد.

تا همين جا را داشته باش تا برسيم سر #موانع، اصلا عمليات والفجر مقدماتي را به خاطر همين مي‌گفتند عمليات موانع. هدف #بسيجي‌ها خط دشمن بود. مجموعه‌اي از كانال‌ها، سيم‌خاردارها و ميدان #مين‌ها كه گاهي عمق آن به چهار كيلومتر مي‌رسيد، #بچه‌ها يكي را كه رد مي‌كردند به ديگري مي‌رسيدند. موانع معروف فكه هنوز #زبانزد نيروهاي عملياتي است؛ كانال‌هايي به عرض #سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر و پر از سيم‌خاردار، مين والمر و بشكه‌هاي پر از #مواد آتش‌زا.
دشمن با هوشياري مين‌ها را زير رمل‌ها و #ماسه‌ها كار گذاشته بود و چون بيشتر عمليات‌ها در شب انجام مي‌گرفت تا چند نفر #روي مين پرپر نمي‌شدند بقيه از وجود ميدان مين باخبر نمي‌شدند. #اكثر رزمندگان دشت فكه نوجوانان و جواناني بودند كه عزم و اراده قوي‌شان #آنان را سدشكن كرده بود، حالات معنوي و روحي آنها به #قدري بي‌نظير بود كه با اشتياق براي عمليات آماده مي‌شدند....

#ادامه_دارد

@shohada72_313