زندگی به سبک شهدا

#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@Shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
✳️ برادرها، نماز فراموش نشود!

🔻 ستون گردان حبیب، لحظه‌به‌لحظه به ارتفاعات «علی گره‌زد» نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. برادر محسن [وزوایی] هم‌چنان‌که پیشاپیش ستون حرکت می‌کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه‌ای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « #نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.» با این نهیب، ستون حبیب می‌رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را به‌دورو می‌خوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را به‌دورو بخوانید.» همان‌طور که داشتم به جلو می‌رفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! به‌راستی نجوای عشق بود...

📚 برگرفته از کتاب #ققنوس_فاتح | بیست روایت شفاهی از زندگی #شهید_محسن_وزوایی
📖 ص ۱۱۶

❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم


@shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
Photo
✳️ شماها دیگه کی هستید!

🔻 در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپه‌های مابین ما و عراقی‌ها می‌چرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش.

🔸 همین‌طور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یکدفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آن‌ها کرد. شاهین می‌گفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم می‌گفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمی‌دهد. ده دقیقه، یک ربع این‌ها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از #انقلاب استوار ژاندارمری می‌اومد و تقاضای گوسفند می‌کرد. من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازه‌ی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار می‌کرد، شماها چطور!»

📚 از کتاب #جوانمرد | روایت زندگی و خاطرات #شهید_ابراهیم_هادی | ج۱
📖 صفحات ۹۵ تا ۹۷
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم


@shohada72_313
شهید؛ مثل اباعبدالله

🔻 روزهای آخر بود و من باید از او جدا می‌شدم. مرا صدا زد. دفترچه‌اش را به من داد و گفت: «این دفتر مال تو. تو خیلی به دیده‌بانی علاقه‌داری. پیش تو باشد بهتر است.» گفتم: «محمد آقا، هرچه را که به من گفتی یاد گرفتم. نیازی به دفتر ندارم.» خندید و گفت: «باشد یادگاری. غیر از دیده‌بانی، مطالب دیگری هم در آن هست که به دردت می‌خورد.» دفتر را گرفتم و به گوشه‌ای رفتم. راست می‌گفت. به‌جز مباحث مربوط به دیده‌بانی، روایات، نصایح اخلاقی و احادیث مبارزه با نفس در جای‌جای دفتر به چشم می‌خورد اما عجیب‌تر از همه جمله‌ای بود از خودش که بالای یکی از صفحات نوشته بود «هرکس با مداومت #زیارت_عاشورا را بخواند، مثل #حضرت_اباعبدالله #شهید خواهد شد.»

🔺 ...با عجله خود را به محل نگهداری جسد بی‌جان دیده‌بان رساندیم. بدن محمد سالمِ سالم بود. هنوز انگشتر فیروزه‌اش را در انگشت داشت. خیلی دوست داشتم برای یک بار دیگر هم که شده، چهره‌ی مصمم و دوست‌داشتنی او را ببینم که میسر نشد. جمله‌ی عجیبی را که در دفترش نوشته بود به یاد آوردم «هرکس با مداومت زیارت عاشورا را بخواند، مثل حضرت اباعبدالله شهید خواهد شد.» حالا پیکر بی‌سر او گواهی شده بود بر صحت ادعایش؛ او که با زیارت عاشورا مأنوس بود.

📚 #سهم_من_از_چشمان_او | خاطرات حمید حسام
📖 صفحات ۱۸۴ تا ۱۸۷
👤 نویسنده: #مصطفی_رحیمی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم


@shohada72_313