❣﷽
❣#رمان📚#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی
#شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد
#قسمت_سی_وچهارم 4⃣3⃣#قسمت_پایانی🔮وقتی دانشگاه شهید
چمران مثل
#شهیدچمران را بپروراند، مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازد و بگذارند
❌این یک چیز مرده است و مصطفی
#زنده است. در فطرت آدم ها، در قلب آن ها است.
🔮آدم ها بین خیر و شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد
🤝 همان طور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دست گیری کند. در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که
#گذشت و عبور کرد. من کجا؟
#ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ! من همیشه می گفتم اگر مرا از
#جبل_عامل بیرون ببرند می میرم، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب.
🔮زندگی خارج از جنوب لبنان و شهر صور در تصور من نمی آمد. به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود
✌️ و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل هامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه
‼️ اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام
#غاده_چمران گرفت که در دار اسلام بمانم و بر نگردم و من ، مخصوصا وقتی در
#مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مرد دست مرا گرفت، حجت را بر من تمام کرد و از میان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید.
🔮می شد که من دور از جبل عامل و در کشور کفر باشم، در
#آمریکا، مثل خواهر و برادرهایم. گاه گاه که از ایران
🇮🇷 برای دید و بازدید می رفتم لبنان به من می خندیدند، می گفتند: ایرانی ها همه صف ایستاده اند برای گرین کارت، تو که تبعيت داری چرا از دست می دهی
⁉️ به آن ها گفتم: بزرگ ترین گرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم
#امام_رضا عليه السلام است و من در گردنم _
گذاشته ام.
🔮با همه وجودم این
#نعمت را احساس می کنم و اگر همه عمرم را، چه گذشته چه مانده، در
#سجده گذاشتم نمی توانم شکر خدا را بکنم. با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده تا معنا
👌 از مجاز تا حقیقت و از خدا می خواهم که متوقف نشوم در مصطفی، هم چنان که خودش در حق من این دعا کرد: «خدایا! من از تو یک چیز می خواهم با همه اخلاصم که
#محافظ_غاده باش و در خلأ تنهایش نگذار
🙏 من می خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز
🕊 🔮خدایا ! می خواهم
غاده بعد از من متوقف نشود
❌ و می خواهم به من فکر کند، مثل گل زیبا که در راه زندگی و
#کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می خواهد
غاده به من فکر کند ، مثل یک شمع
🕯 مسكين و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می خواهم او به من فکر کند
💭 مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش كلمه
#عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت
♥️#تمام 🌹