زندگی به سبک شهدا

#داستانک_مهدوی
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@Shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
▫️از بصره آمده بودند دیدن امام؛
عریضه دلشان پر بود از شکایت؛
شکایت از یونس بن عبدالرحمن.
گلایه پشت گلایه؛
اتهام پشت اتهام.
یونس که در خانه امام حاضر بود
حرف ها را می‌شنید؛
خودش را اما به امر امام، پنهان کرده بود.
بصری ها که رفتند، با اشک و آه آمد خدمت امام؛
میخواست از خودش دفاع کند.
اما شنید که:
یونس! ... فرض کن در دست تو مرواریدی باشد،
مردم امّا بگویند سرگین شتر است!
حرف مردم آیا ضرری دارد؟!...
گفت: نه!
امام رضا علیه السلام فرمود:
وقتی امام تو از تو راضی باشد حرف مردم چه ارزشی دارد؟!
حالا قلب یونس بن عبدالرحمن آرام گرفته بود،
آرامشی از جنس رضایت امام زمانش.

📚بحارالأنوار جلد۲، صفحه ۶۵.

#داستانک_مهدوی

☑️ باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
‍ جگرش می سوخت در آتش اشتیاق.
به هر دری زده بود، به امید نشانی از آن محبوب.
وکیل خاص امام را که پیدا کرد، ملازمش شد و دست به دامانش!
از او اصرار و از وکیل امام انکار که نمی شود؛
آنقدر التماس کرد تا شنید: فردا صبح بیا!
صبح فردا، پیشاپیش وکیل امام، جوانی دید؛
ماهتر از ماه. خورشیدتر از خورشید. شمیمش، شمیم بهشت.
فهمید که به آرزویش رسیده.
نزدیک رفت و شرفیاب محضرش شد. هر چه خواست پرسید و پاسخ شنید.
لحظه آخر، صاحب زمین و آسمان به او فرمود:
«دور از رحمت خداست، هر که تاخیر اندازد، نماز مغربش را تا وقت ظاهر شدن ستاره ها،
و هر که تاخیر اندازد نماز صبحش را تا وقت ناپدید شدن ستارگان».

📚غیبت طوسی، ص271.

#داستانک_مهدوی
#سبک_زندگی_مهدوی

@shohada72_313
تصمیمش را گرفت و راهی اصفهان شد.
با آنکه از پدر شنیده بود:
«من عهده دار هزینه هایت نمی شوم، اگر برای طلبگی به اصفهان بروی!»
حجره اش خالی بود و دستش تنگ.
پدر از سر دلتنگی آمده بود دیدار پسر.
وضع حجره را که دید، از نو زبان به سرزنش گشود.
پسر طاقت شماتت های پدر را نداشت.
گریان و آزرده خاطر، رو به سمت قبله کرد.
خطاب به ولیّ و صاحبش، امام عصر، عرض کرد:
عنایتی بفرمایید! نمی خواهم بگویند ما آقایی نداریم!
همان وقت خادم مدرسه آمد.
گفت کسی آمده و سراغ تو را می گیرد.
سیدی بود نورانی و ناشناس. دلجویی کرد از او. پنج قِران هم در دستش گذاشت.
وقت خداحافظی فرمود:
«شمعی هم زیر طاقچه حجره است. روشنش کن تا کسی نگوید شما آقا ندارید!»
برگشت و ماجرا را برای پدرش گفت.
هر دو غرق حیرت بودند. دل پدر آرام شد و به روستایشان برگشت.
پسر در اصفهان ماند.
با عنایت آقایی که داشت، شد مرجع تقلید شیعیان جهان، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی....

📚 توجهات حضرت ولى عصر (علیه السلام) به علما و مراجع، ص121.

#داستانک_مهدوی
#حامی_شیعیان

@shohada72_313