♨️واقعیت تلخ زندگی زنان کولبر وغم کودکان از ترس برنگشتن مادر!!!
قصه این زنان قصه تلخ ساکنان سرزمینهای غربی ایران است که به دلیل فراهم نبودن اشتغال، کوهستان شده محل کارشان و درآمد به دوش کشیدن بار سنگین و عبور از مسیر صعبالعبور، نان بخور و نمیر سفرههایشان. شغل سخت و طاقتفرسای کولبری این روزها در خطه غربی کشورمان دیگر شغل مردانه نیست و به کاری برای زنان هم تبدیل شده است. چند سالی ست که در مناطق غربی دیگر دامداری و کشاورزی کفاف زندگی را نمیدهد و رنگ لباس زنان این منطقه عوض شده تا با ظاهری مردانه، مشکلات بیکاری را در عبور از کوه و راههای صعبالعبورش کم کنند.
کولبران در مناطق مرزی با خطرات بسیاری مواجهند و این نکته زمانی توجه دو چندان را به خود جلب میکند که پای زنان هم به حمل بارهای سنگین در مسیرهای صعبالعبور و سخت کوههای مرزی غرب کشور باز شده و هر روز شاهد افزایش تعداد آنها هستیم.
هلاله امینی، نماینده استان کردستان در شورای عالی استانها، هم نسبت به آن هشدار داده و گفته بود: «با زنان و دخترانی مواجه هستیم که مجبورند در نقش یک مرد ظاهر شوند تا به صف طولانی کولبران بپیوندند. »
پیدا کردنشان سخت است و از آن سختتر صحبت کردن. ترس از دست دادن تنها منبع مالی زندگی، دهانشان را بسته است.
دختر جوانی که لهجه غلیظ کردی دارد، خودش را هیوا معرفی میکند و با حسرت از روزهایی میگوید که پدرش را تا دامنه کوه بدرقه میکرد. «هر بار که پدرم برای کول برداشتن میرفت تا صبح نمیخوابیدم و منتظر برگشتش بودم. دلم میخواست همراهش باشم، اما میگفت من مرده باشم که تو این همه سختی بکشی. ۵ خواهر بودیم و پدرمان با همین کولبری هر چه در توان داشت برای ما انجام میداد. ۷ سال پیش به کوهستان رفت و دیگر بازنگشت. دیگر
کسی را نداشتیم که نانآور خانهمان باشد. باید به داد زندگیمان میرسیدم. حیف که قدرتم کم است و نمیتوانم بیشتر بروم. هر بار که میروم و میآیم تا چند روز کمردرد دارم.»
مریم هم آخرین بار شوهرش را زیر پل معروف شهر دیده که اعتیاد امانش را بریده. همان زمان تصمیم میگیرد به روستای پدری بازگردد و برای تامین خرج خود و دخترش تنها کاری را که میتواند انجام دهد؛ کولبری.
«برای تأمین مخارج دخترم چاره دیگری ندارم. در این ۸ سال که کولبری میکنم اینقدر افراد جور واجوری دیدهام که هر کدام بنا به شرایطی که بر زندگیشان حاکم است این کار را انتخاب کردهاند. فوق لیسانس دارند و کار پیدا نمیکنند.
بعد از ۶۵ سال زندگی حداقل یک بیمه ندارند که عصای روزهای پیریشان باشد و باید برای خرج خانوادههایشان از این مسیرهای سخت عبور کنند. شانههایشان شکست از بس در این کوه و کمر جان کندند.»
کولبر کهنهکار نودشهای که فارسی صحبت کردن بلد نیست گاهی میان حرفهای دخترش لبخند میزند. یکی از خاطراتش را به زبان کردی میگوید و دخترش ترجمه میکند که چقدر روزهای سختی را پشت سر گذاشته است. روزی که یکی از کولبران مرد روی مین رفت و پایش قطع شد
کسی همراهشان نبوده تا بتوانند کمکش کنند. بارهایشان را همان جا رها میکنند و مرد زخمی را با قاطر به درمانگاه روستای دزآور میرسانند در حالی که تمام لباسهایشان خونی شده بود و فقط گریه میکردند. این که هر بار از فرزندانش خداحافظی میکرده، فکر میکرده شاید دیگر برنگردد و چه بر سر کودکانش میآید. از روزهایی که با هزار بدبختی پول تهیه کرده و جنس میخریده، اما در طول راه ماموران جنسهایش را میگرفتند و دست خالی به خانه برمیگشت.
«منبع همشهری»
#منم_فرزند_کسی_هستم@Shbazneshasteganir