🖊 برای دختری که هم استاد تاریخ بود و هم قربانی تاریخ سیاه تبعیض!دو سال پیش یک آپارتمان کوچک خریدم که دفتر کارم بشود؛ اما جناب بنگاهی بدون هماهنگی با من برای آپارتمان مستاجری پیدا کرد و قراردادی بست. به بنگاهی اعتراض کردم که من اصلا مستاجر نمیخواستم و چرا بیاجازه چنین کردی!
با مستاجر قرار گذاشتم که قرار داد را فسخ کنم؛ اما دیدم مستاجر خانم جوان فرهیخته سی سالهای است که مدرس تاریخ است و پسر شش سالهای دارد و دو روز در تهران تدریس میکند و دو روز در شهرستان. از ملاقاتش خوشحال شدم و گفتم شما همین جا باش ولی خیلی مراقبت کن از همه چیز چون اینجا دفتر انتشارات من است و بعد از یکسال به آن احتیاج دارم و نمیتوانم قرارداد را تمدید کنم. دختر هم قبول کرد و ماجرا ختم به خیر شد.
پنج ماه بعد دختر پیش پدرم آمد که همسر سابقم مرا اذیت و آزار میکند و من میترسم و میخواهم خانه را عوض کنم یا بروم شهرستان پیش پدرم. پدرم میگوید باشد من اول با شوهر سابقت صحبت میکنم و اتمام حجت میکنم اما اگر فایده نداشت پول تو آماده است، شاید صلاح این باشد که به خانوادهات پناه ببری. چند روز گذشت و دیگر از دختر خبری نشد تا اینکه پلیس با پدرم تماس گرفت و گفت که مستاجرتان را کشتهاند و معلوم نیست قاتل کیست.
آپارتمان پلمپ شد و ما یقین داشتیم که زن جوان را شوهر سابقش کشته است تا اینکه بعدها معلوم شد پدر و برادرش با اسلحه او را جلوی چشم پسر کوچکش کشتهاند و جرمش این بوده که چرا درس خوانده، چرا به تهران آمده، چرا تدریس میکرده و چرا از شوهر معتادش جدا شده است.
پدری که قاتل بود از ما شکایت کرد و افراد قبیله به آپارتمانم حمله کردند و پلمپ را شکستند وسایل مقتول را بردند. دیوارها را تخریب کردند و هنوز که هنوز است ما در گیر دادگاه قاتلانیم و همچنان ما را تهدید میکنند و آزار میدهند.
روزی مادرم به پدر دختر گفت: این دختر چند قرن برای شما زود بود شما لیاقت چنان دختری را نداشتید، او را کشتید تا دیگر نبینیدش تا نفهمید چقدر متعصب و جاهل و بیلیاقتید. نه آن پدر هرگز مجازات شد نه آن برادر نه آن شوهر سابق.
نه میدانم قبر آن دختر کجاست و نه میدانم روی سنگ قبرش چه نوشتهاند.
دختر هم استاد تاریخ بود و هم قربانی تاریخ سرزمینش. من هر روز به مظلومیت چشمهای آن پسرک معصوم فکر میکنم که به دیوار اتاقم تکیه داده بود؛ من از او پرسیدم اسمت چیه و کلاس چندمی؟ گفت: اسمم [...] است و سال دیگر به کلاس اول میروم. آن روز او نمیدانست که اسم خودش مظلوم است اسم مادرش مقتول و اسم پدر و پدربزرگ و داییاش قاتل. پسر بچه را به روستا بردند؛ او هرگز به کلاس اول نرفت (بر اساس روایتی واقعی از عرفان نظرآهاری؛ نویسنده و شاعره معاصر)
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی
این فاجعه نه اولین بار است که رخ میدهد و نه آخرین بار. آیا بدان معناست که تمام مسوولیت این عمل زشت بر عهده پدر و برداران مقتول است؟ قطعا نه! یک حکومت با تمام توانش علیه زنان به میدان آمده ولی همه ما مسوولیم. مسوولیم و باید کاری کنیم. اخلاقی زیستن فقط به معنای دروغ نگفتن و دزدی نکردن نیست (اخلاق منفیگریز). بلکه اخلاقی زیستن یعنی آگاهی بخشی، مبارزه، روشن کردن و روشن نگاه داشتن چراغهای عقلانیت، عاطفه، امید و آگاهی در جان خویشتن و سپس دیگران .
از امروز به بعد هر دختری که از حق خود محروم میشود، هر زنی که مورد سوءنیت و سوء رفتار قرار میگیرد، هر زنی که در زندان بیشعوری مردسالاری زندانی میشود، من و شما مسوولیم. ما مسوولیم که بنوییسم، بگوییم، فریاد بزنیم، آگاهی ببخشیم، نجات بدهیم، پشتیبانی کنیم. و اگر ننویسیم، نگوییم، فریاد نزنیم، آگاهی نبخشیم، نجات ندهیم و پشتیبانی نکنیم پاسخی در برابر وجدان اجتماعی نخواهیم داشت.
اصلا بگذارید از منظری دیگر نگاه کنیم: توسعه وابسته است به جمع عملکرد ما انسانها. عملکرد ما انسانها در دو ساحت بیرونی خود را نشان میدهد: رفتار و گفتار. این دو ساحت کاملا وابسته است به سه ساحت درونی: باورها، احساسات و تمایلات. اگر توسعه میخواهیم باید گذر کنیم از باورهای نادرست، احساسات نابالغ و تمایلات نامطلوب و این مبارزه میخواهد. صرفا با «زندگی پاکیزهی شخصی» نمیتوان به توسعه دست یافت. توسعه یعنی یادگیری عمیق جمعی. باید باورهای درست، احساسات به جا و تمایلات عقلایی را ترویج و تمرین و گفتگو کنیم. اینجاست که توسعه، مسوولیت اجتماعی کنار هم قرار میگیرند.
#خشونت_علیه_زنان_شخصی_نیست_ساختاریست @shbazneshasteganir