🔷🔆معلم اول من
🖋خسرو منصوریان
🔆آشنایی من با استاد دلیل و انگیزهاش محیط فرهنگی بود. من پدرِ بسیار روشنفکری داشتم. پدر من کتابفروش نبود، ولی برادرم کتابفروش بود. من وقتی میخواهم پدرم را به عنوان یک روشنفکر معرفی بکنم، برخی از کارهای متعهدانهٔ او در ذهنم میآید، نه بدین جهت که پدر من است. مادر من معلم قرآن بود و طبیعی است که یک کسی که مادرش آنچنان بوده که بچهاش شاگرد قرآنش است و پدری دارد که این قدر صمیمی است، با چه الگوی شخصیتی روبهرو است. او ما را مجبور به خواندن نماز نمیکرد، من یک بار از پدرم به خاطر نماز و روزه و امثال آن کتک نخوردم. او راه خودش را میرفت. من در حقیقت از پدرم الگوبرداری کردم و با برادرم همانندسازی کردم. لذا به خصوص بعد از ۲۸ مرداد که نهضت مقاومت ملی تشکیل شد و استاد
شریعتی و دکتر
شریعتی و دیگر دوستان ما به آن پیوستند و بعضاً دستگیر شدند، اصلاً این جو محیط را چنان داغ و ملموس کرده بود که ما را کشانید به سمت اینکه چه کار کنیم و ببینیم اینها که در مبارزه هستند، چه میخواهند.
🔆 شما توجه کنید، برای یک بچهٔ ۱۳-۱۴ ساله چه محلی از اعراب هست که برای خودش خط فکری انتخاب کند. صادقانه بگویم، من تنها محصل مدرسهٔ بالغ بر ۴۰۰ نفری بودم که بعد از ظهرهای جمعه میرفتم کانون نشر حقایق اسلامی پای درس استاد
شریعتی. در طول یک هفته با خودم میگفتم: خسرو تو در روز جمعه که میروی کانون که استاد
شریعتی تفسیر قرآن میگویند، اگر یک لحظه چشمت را از دو لب استاد برداری، آن روز را از دست دادهای، آن جلسه را از دست دادهای، وای به حالت. وقتی به کانون میروی، از موقعی که ایشان بسماللّه میگویند تا موقعی که سخنرانی تمام میشود و مردم صلوات میفرستند، چشمت را از دو لب استاد برنداری. همهٔ هفته این شهد شراب مست کنندهٔ آیاتی که استاد
شریعتی تفسیر میکنند، تو را مدهوش میکند. من این را به خوبی از چهارده سالگی خودم به خاطر دارم.
ما در ایام محرم به روضهخوانی و سینهزنی میرفتیم و به حرم هم میرفتیم، ولی میدیدیم نه، هیچکدام این جذابیت را ندارد. این بود که ما پایبند کانون نشر حقایق شدیم. بعد از آن هم دو-سه بار دستگیر شدم و زندان رفتم، شکنجه شدم، در سلول انفرادی بودم، و در بازجوییهای مختلف، جزء اولین سؤالاتی که میپرسیدند این بود که تو از کی وارد مبارزه شدی و معلم اول تو چه کسی بوده؟ میگفتم: معلم اول من استاد
محمد تقی شریعتی بود و مهندس مهدی بازرگان بود. در این جا این را هم بگویم: به نظر من معلم علی
شریعتی هم مهندس بازرگان بود، کما اینکه وقتی میخواهد برود فرانسه، پدرش استاد
شریعتی، دست علی را میگیرد، میبرد پیش مهندس مهدی بازرگان و میگوید: شما بگویید او چه بخواند و راهنماییاش کنید و نظرتان را بگویید. پس او را به عنوان معلم قبولش دارد.
_ کانون در آن زمان شاخهٔ دانش آموزی نداشت؛ یعنی فکر نکنید کانون سازمان منسجمی بود. ما بیشتر در حاشیه بودیم. در این زمینه اگر بخواهیم چیزی بگوییم، باید کلید را به مرحوم دکتر کاظم سامی بدهیم، برای اینکه او مشهدی بود و جاما را داشت و دوستان مشهدی و دوستان کانون ما اکثریت قریب به اتفاقشان عضو جاما بودند؛ و چه _ آنهایی که مشهد ماندند و چه آنهایی که به تهران آمدند، جامایی بودند. طبیعتاً خود من و امثال من جلساتی با سر گروههای جاماییمان داشتیم.
🔆در یک عاشورا و تاسوعایی که مثلاً مسجد ملاحیدر، هیئت ابوالفضلیهای سراب و هیئتهای دیگر، دسته راه میانداختند و جمعیت را میبردند حرم، کانون نشر حقایق اسلامی هم یک دسته راه انداخت، ولی این دسته در حقیقت یک تفاوتی با سایر دستهها داشت و از آن جریدهها و علامتهای آنچنانی و آن آهنهایی که خم میشود و از این نوع چیزها و قمهزنی و قفل آویزان کردن و غیره، نه تنها نداشت، بلکه آدمها هم لخت نمیشدند سینه بزنند _ والحمدللّه بعد از انقلاب این مسئله تعدیل شد _ و شعارهایی که کانون داشت، شعارهای نویی بود. من به خوبی یادم است که یکی از برجستهترین شعارهایی که روی پلاکارد نوشته شده بود و حمل میشد، این فرمایش امام حسین بود: هیهات منّا الذّلّه، یا اینکه اگر دین نداری، آزادمرد باش. چنین مراسمی تا آن روز در مشهد و فضای سنتی مشهد وجود خارجی نداشت و این ابتکارش مال استاد
شریعتی است.
📌ادامه در لینک زیر
#یاد_استاد#آموزگار_دین_تساهل#محمد_تقی_شریعتی#سی_پنجمین_سالیاد#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی 🆔 @Shariati_SCFhttps://bit.ly/3Exq3rf